سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه

اس ام اس عاشقانه:

وقتی دلت تنگ شد.وقتی چشات تار شد.وقتی دیگه نبود کسی.امید یا هم نفسی.بدون که اینجا هست کسی که تو واسش همه کسی...

 

3تا ستاره تقدیمت می کنم:1ستاره پر از
بوسه که دلم بی تونپوسه.1ستاره پر ازامید واسه هر کی که تو رادید.1ستاره
پرازرویاچه قشنگه باتو دنیا!!!

 

روی آن شیشه تب دارتورا ها کردم.اسم
زیبای تورابانفسم جاکردم.شیشه بدجوری دلش ابری وبارانی شد  شیشه را یک شبه
تبدیل به دریا کردم.با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تورا.عکس زیبای توراسیر
تماشاکردم...

 

غم اگر اسیرم کند.غصه اگرپیرم کند.دست بزرگ آسمون اگر زمین گیرم کند.بازهم میگم"دوستت دارم"

 

قد هزارتا آبنبات به خاطر رتگ لبات از راه دور بهت میگم تمام زندگیت فدات.

 

گفته بودم چو بیای غم دل با تو گویم چه بگویم که غم از دل برودچون تو بیای.

 

گاه سکوت یک دوست معجزه میکنه وتومی آموزی که همیشه بودن به فریاد نیست!

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی و حک نکن به اینکه من دوست دارم حتی یه لحظه

 شک نکن

 

دنیا همان یک لحظه بودآن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

 

ای کاش که معشوقه ز عاشق طلب جان می کردکه هر بی سروپایی نشود یار کسی

 

دنیانذاشت فدات بشم فدات شم.زمونه نذاشت باهات باشم فدات شم.برو بدون بدون تو می میرم.خدا نذاشت فدای اون چشات بشم فدات شم.

 

ساکنان دریابعد از مدتی دیگرصدای امواج رانمی شنوند وچه تلخ است قصه ی عادت...

 

2تا آدم برفی از عشق هم 2طرف رودخونه آب می شن تا شاید وسط رودخونه بهم برسند تقدیم به اونی که ازش دورم ولی دوسش دارم

 

من آن گلبرگ مغرورم نمیمیرم ز بی آبی ولی بی دوست میمیرم در این مرداب تنهایی

 

اگه تنها گناه من دوست داشتن توست بدان تنها گناهی است که توبه نخواهم کرد

انگار پای ثانیه ها لنگ می شود وقتی دلی واسه دلی تنگ می شود

 

دیوانه رامحبت آرام می کند.مارا محبت شمادیوانه می کند

 

زندگی آب روان است و روان می گذرد.هر چه تقدیر منوتوست همان می گذرد

 

دفتر نقاشی من تو شهرغم گم شده به کی بگم بامعرفت دلم واست تنگ شده

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 88/12/26ساعت 11:56 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم

 وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم

 وقتی که دیگر نمی توانست مرادوست بدارد من اورادوست داشتم

 وقتی او تمام کرد من آغاز شدم

 و چه سخت است تنها متولد شدن

 مثل تنها زندگی کردن است

 مثل تنها مردن

 

وقتی خواستم زندگی کنم راهم را بستند

وقتی خواستم ستایش کنم گفتند خرافات است

وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است

وقتی گریستم گفتند بهانه است

وقتی خندیدم گفتند دیوانه است

دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم...

 

چرا وقتی تو رفتی دیگه نامه ننوشتی

چرا سرنوشت مارا خدا اینجوری نوشتی

چرا وقتی عشق بمون گفت می تونیم با هم بمونیم

چرا هیچ تلاش نکردیم قدرهم وخوب بدونیم

چجوری طاقت اوردی دل منو بشکنی تو

دلی که از همه رونده شده بود به خاطر تو

یادته رفتی و گفتی عاشق هرگز نمی میره

گفتی پروانه از شمع دیگه خورده نمی گیره

ولی تو اینو بدون که هنوزم دلم میگیره

حرفای تو اشتباه بود عاشقت داره می میره...


نوشته شده در چهارشنبه 88/12/26ساعت 11:55 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

الو...الو..سلام
کسی اونجا نیست؟مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟پس چرا کسی جواب منو نمیده؟یهو
یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته!بله جانم با کی
کار داری کوچولو؟خدا هست؟باهاش قرار داشتم قول داده بود امشب جوابمو
بده.بگو عزیزم من می شنوم. کودک متعجب  پرسید مگه تو خدایی؟من با خود خدا
کار دارم هر چی می خوای به من بگو قول میدم به خدا بگم کودک با صدای بغض
آلودش آهسته گفت:ینی خدا منو دوست نداره؟فرشته ساکت بود بعد از مکسی نه
چندان طولانی گفت:نه خدا خیلی دوست داره مگه کسی می تونه تورو دوست نداشته
باشه؟!بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بودبا فشار بغض شکست و برگونه اش
غلطیدوباهمان بغض گفت:اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه می کنم ا.بعد
از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شدندای یه صدا در جان ووجود کودک نواخته شد
بگو زیبا بگو هرآنچه که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگودیگر بغض امانش را
بریده بودبلند بلند گریه کردو گفت:خدا جون خدای مهربونم خدای قشنگم خواستم
بهت بگم نذار من بزرگ شم!تروخدا!چرا؟؟؟این مخالف تقدیره!!چرا دوست نداری
بزرگ شی؟آخه خدا من خیلی ترو دوست دارم قدمامانم 10تا دوست دارم.اگه بزرگ
بشم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم!نکنه یادم بره یه روز بهت زنگ زدم.نکنه
یادم بره هر شب باهات قرار داشتم مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی
فهمن.مثل بقیه که بزرگن وفکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.مگه من با
تودوست نیستم؟پس چرا کسی حرفموباورنمی کنه؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخته
سخته؟!مگه اینجوری نمیشه باهات حرف زد؟خدا پس ازتمام شدن گریه های کودک
گفت:آدم محبوب ترین مخلوق من چه زود خاطراطش را به ازای بزگ شدنش فراموش
می کند!!!کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من راازخودم طلب می
کردندتا تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت کاش همه مثل تو من را برای خودم
نه برای خود خواهی هایشان می خواستند دنیا خیلی برای تو کوچک است بیا تا
برای همیشه کودک بمانی وهرگز بزرگ نشوی و کودک در کنار گوشی تلفن در حالی
که لبخندشیرینی بر لب داشت در آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو
رفت...

نوشته شده در چهارشنبه 88/12/26ساعت 11:54 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

عتماد نکن به حرفای قشنگ و عاشقونه

اعتماد نکن به اونکه میگه منتظرمیمونه

انتظار نداشته باش که با تو باشه وبس

شک نکن تو مطمئن باش با کس های دیگه هم هست

هرچی که توسینه داری رونکن ونگو که اینه

برای گفتن رازت لبهای اون در کمینه

به خنده هاش دل نبازی                   توباگریه هاش نسازی

           اینا همش یه  فریبه که توروبگیره بازی

مواظب که نریزی که نریزی          اشک روی شونه ظریفش

         مطمئن باش که با احساس هیچ وقت نمیشی حریفش


نوشته شده در چهارشنبه 88/12/26ساعت 11:50 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

زندگی چیست؟

اگر خنده است چرا گریه می کنیم؟

اگرگریه است چرامی خندیم

اگر مرگ است چرا زندگی می کنیم

اگر زندگی است چرا می میریم

اگر عشق است چرا به آن نمی رسیم

اگر عشق نیست چرا عاشقیم...


نوشته شده در چهارشنبه 88/12/26ساعت 11:49 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد



mnr



mnr



mnr






mnr

در غرور اشک من همیشه یاد تو بود در سکوت سینه فریاد تو بود



mnr

سکوت تنها دوستی است که هرگز خیانت نمی کن


ای بسته به تارو پودم من لایق عشق تو نبودم عشقی که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود


نوشته شده در شنبه 88/12/15ساعت 12:45 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

اى پرنده مهاجر
سفرت سلامت اما..!
به کجا میرى عزیزم
قفسه تمام دنیا
روى شاخه هاى دورى
چه خوشى داره صبورى
وقتى خورشیدى نباشه

تو همیشه سوتو کورى



دلم هواتو کرده آسمان ابری شده

نمیدونی چه جوری دلم درگیر شده

میدونستی دوست دارم چرا اینطور می کنی

چرا آزارم میدی و منو غمگین می کنی



گویند در کوهساران چشمه ایست به نام محبت

و از آن رودی جاریست به نام محبت

و در آخر آن رود دریاچه ایست بنام جدایی

  


نمی دانم چرا ما انسان ها عادت داریم آبی وسیع آسمان را رها کنیم و جذب آبی کوچک چشمانی شویم که عمقی ندارد با اینکه می دانیم روزی بسته خواهد شد اما آسمان کی بسته خواهد شد


گاهی وقتا زندگی کردن پرنده ها توی قفس از هر کاری بهتره

به شرطی که اون پرنده تو باشی و اون قفس دل یارت


ای که از یار وفا می طلبی یار کجاست؟

همه یارند ولی یار وفا دار کجاست


عشق را با تو تجربه کردم ، امید به زندگی را در تو آموختم 

محبت را در قلب تو یافتم ، ای شاپرک شبهای تنهاییم با هر تپش قلبم می گویم

دوستت دارم 

چشمان همیشه عاشقم در انتظار توست



نوشته شده در شنبه 88/12/15ساعت 12:44 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

چه کنم ؟چاره کجاست؟
سهم من دردل این ویرانی یک سبد بی تابی است غم من تا به گل لاله سرخ
دوشقایق باقیست دیده ام بارانی است کاش آنجا که دل از
عشق سخن ها میگفت قلب ها ست نبود کاش دراین دل تنگ مهردربند نبود... 



سرنوشت تصمیم میگیرد که تو در زندگی با چه کسی ملاقات کنی اما تنها قلب توست که می تواند تصمیم بگیرد چه کسی در زندگی تو باقی میماند.



هر لحظه یادت میکنم شاید تو هم یادم کنی

همواره در فکر توام با یک نگاه شادم کنی

هرگز ندیدم از کسی لبخند زیبای تو را

هرگز نمیگیرد کسی در قلب من جای تو را...



می دانی چرا قلب آدم دو بار پشت سر هم می زنه ؟ چون یکی واسه زنده ماندن خودشه یکی هم واسه زنده موندن عشقشه



دوست دارم تو سخن گویی و من گوش کنم

غم دل را به کلام تو فراموش کنم

سینه بشکافم و قلبم به تو تقدیم کنم

تا بدانی که فقط جای تو در قلب من است



کو طبیبی تا شکافد قلب خونین مرا
تا ببیند من نمردم عشق تو کشته مرا



من هنوز وفادار و تو هنوز چشم انتظاری ...



من برای بغض صدای تو دلتنگم و برای چشمان تو میمیرم ، من تو را با عشق لمس می کنم و با تو به گذشت
زمان عشق می ورزم و بی تو به گذشت زمان افسوس می خورم و هنوز با اندوخته
هایی از عطر شانه های تو
تنفس می کنم...




نوشته شده در شنبه 88/12/15ساعت 12:43 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

، 
mnr 




mnr



mnr



mnr



mnr



mnr






نوشته شده در شنبه 88/12/15ساعت 12:42 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد

ولی یاران نمی دانند که من دنیایی از دردم

به ظاهر گرچه می خندم ولی....

اندر سکوتی تلخ می میرم...





مثل باد سرد پاییز

           غم لعنتی به من زد

حتی باغبون نفهمید

            که چه آفتی به من زد 




mnr

این اشعار : کار یکی از دوستان

دیوانه...

پرده افتاده به قلب و دیده ام

              آن گل شرمی که می بویده ام

شعله های گرمی از لب خوانده ام

              نغمه ی عشقیست که با تو مانده ام




mnr

گرچه بر قابت گهی مینگرم

            ضربه های قلب خود مشکنم

مرگ را با های و هویت میزنم

             اشک را از رو نگاهم میبرم




mnr

این چه عشقیست که دیوانه شدم

                          دوره گرد و مثل پروانه شدم




mnr

 نمیدانم چرا با اینکه میدانم

                  ازآن من نخواهی بود

چرا با تارو پود جان

                   برایت خانه میسازم




mnr

از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد

تمام جستجوی دل سوال بیجواب شد

نه رفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ها

خطوط نقش زندگی چو نقشه ای بر آب شد




mnr

هر چه می خواهم غمت را در دلم پنهان کنم

سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن




mnr

عذاب با تو سر کردن برای من یه تسکینه

تو چی می فهمی از من که عذابم با تو شیرینه




mnr

کاش ذر این وسعت سبز یک نفر درد مرا می فهمید....




mnr

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این منزل ویرانه ندارد
دل را به کف هرکه دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد




mnr

شاید دیگه قسمت نشه ببینمت تو رو من

شاید دیگه خاطره شه لحظه های تو با من

کاشکی بدونی رفتنم فقط به خاطر تو بود

دست بی رحم سرنوشت عشقمو از دلم ربود




mnr

 

از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛ با آنکه تنهایند

ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود

 شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند...!


نوشته شده در شنبه 88/12/15ساعت 12:41 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس