سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه

 

http://alidavari.persiangig.com/d3r/card/d3rcard1.jpg
نوشته شده در پنج شنبه 89/3/27ساعت 11:49 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

من آن غریبه ی دیروز آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم
در آشنایی امروز می نویسم تا در فراموشی فردا یادم کنی.


برای سالها می نویسم ...


سالها بعد که چشمان توعاشق می شوند ...
افسوس که قصه ی مادر بزرگ درست بود...


که همیشه یکی بود یکی نبود

نوشته شده در پنج شنبه 89/3/27ساعت 11:44 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

دیدی فرهاد را بردن  / به آنجا که عاشقان مردند

دیدی شیرین را
بردن / به آنجا که معشوق را کشتند


ای کاش بس رویا نبود / عاشق
فدای معشوق شده بود


فریاد فرهاد دله عاشقان را شکست / اشک فرهاد
قلب دنیارا شکست


فرهاد کوه کان دگر شکست / فرهاد حال خود شکسته است

معشوق
عاشق را گذاشت رفت / شیرین فرهاد را بی‌ شیرین گذاشت


فرهاد هنوزم
با شیرینش  هست  / فرهاد هنوزم عاشق شیرینش هست


ای کاش شیرینه
فرهاد خاطره نبود /‌ای کاش شیرینه فرهاد بس یک رویا نبود


فرهاد
زندست با شیرینش / فرهاد زندست با پری ذهنش

نوشته شده در پنج شنبه 89/3/27ساعت 11:42 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

چقدر دست تو با دست من محبت کرد
                                      و انحنای لبت بوسه را رعایت کرد

من از تو با شب و باران و بیشه‌ها گفتم
و هر که از تو شنید از بهار صحبت کرد

کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم !
که تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد

سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است
و آیه آیه تو را می شود تلاوت کرد:

اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟
تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد

وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد !
وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنانه حرکت کرد –

- به سمت عطر تو تا قبله‌ها عوض بشوند
و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کرد :

منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !
و نیت غزلی در 4 رکعت کرد !

رکوع کرد ... وَ تسبیح‌هاش پاره شدند !
و مُهر را به سجودی هزار قسمت کرد !

قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟!
که آتشم به تمام جهان سرایت کرد –

- و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که
فرشتگان تو را نیز غرق لذت کرد

تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب !
و اَشهَدُ که لبانم به جام عادت کرد !

سلام بر تو که باران به زیر چتر تو بود
سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد
...
غزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات !
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد
...
وَ تو بلند شدی تا انار بشکوفد
دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد

غزل به روی لبت شادمانه می رقصید
و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد





نوشته شده در پنج شنبه 89/3/27ساعت 11:35 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

چشم من بیا من رو یاری بکن


گونه‌هام خشکیده شد کاری بکن


غیر گریه مگه کاری می‌شه کرد


کاری از ما نمیاد زاری بکن


اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد


تا قیامت دل من گریه می‌خواد


دل هیچکی مثل من غم نداره


مثل من غربت و ماتم نداره


حالا که گریه دوای دردمه


چرا چشمم اشکش رو کم میاره...


 


نوشته شده در پنج شنبه 89/3/27ساعت 11:27 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

Said one oyster to a neighbouring  oyster, I have a very great pain within me. It is heavy and round and  I am in distress .

And the other oyster replied  with haughty complacence , praide be to the heavens and to the sea , I have no pain within me.

I am well and whole both within & without .

At that moment a crab was
passing by & heard the two oysters &  he said to the one how
was well & whole both within & without , yes u are well &
whole ,  but the pain that your neighbour beard is a pearl of exceeding
beauty.

صدفی به صدف همسایه گفت : " دردی شدید دارم . چیزی سنگین و گرد در درونم  رنجم می دهد."

صدف دیگر با حالتی حق به
جانب جواب داد : " آسمان و دریا را سپاس می گویم ، من دردی در درون خویش
ندارم ، در درون و بیرون حالم خوب است و سلامتم ."

در همان زمان خرچنگی از آن
حوالی عبور می کرد ، حرف های آنها را شنید ، و به صدفی که هم در درون و هم
در بیرون خوب و سلامت بود گفت : " بله ، تو سالم سلامتی ؛ اما دردی که
همسایه ات را رنج می دهد مرواریدی است به غایت زیبا."


نوشته شده در پنج شنبه 89/3/27ساعت 11:20 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

اره
من اونم که گفتم واسه چشم تو دیونم اره من قول داده بودم تا تهش باهات
بمونم ولی پس دادی نگام رو زیر اواره غرورت من فقط یه کم شکستم خوب نگام
کنی همونم

 

غربت را نباید در شهری غریب یا در گم شدن لحظات اشنا جستجو کرد هرگاه عزیزت نگاهش را به دیگری تعارف کرد انگاه تو غریبی

 

اگه
شبی از شبای زمستون مسافری به عنوان گرمای نگاهت به تو پنا اورد تنهایش
نگذار شاید در گرمترین روزهای تابستان به خنکییه لبخندش محتاج باشی

 

لحظه ی پاک نیایش دارم از خدا یه خواهش/به سر دلهای سوخته بکشه دست نوازش

 

به یاد ارزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد...


نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت 6:2 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

شاید
ان روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل
یاس نداشت باید این طور نوشت هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی اجبار است

 

اگر روزی مقدر شد که با اشکت وضو سازم/خدا داند که با چشمت هزاران قبله میسازم

 

زندگی قصه ی تلخیست که از اغازش بس که ازرده شدم چشم به پایان دارم

 

هجوم خوابها پلک مرا از پا نمی انداخت/چه شبهایی طلوعت را به جانم منتظر بودم

 

زندگی همچو شمعیست که در بزم وجود به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است


نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت 5:58 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

دیوانه

امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم

گلدان زرد یاد را با تو معطر می کنم        

 تو رفته ای ورفتنت یک اتفاق ساده نیست

ناچار این پرواز را این بار باور میکنم         

     یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من

به احترام رجعتت من نازکمتر میکنم       

     یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام

  

آنشب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم

صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن

من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم

شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو

یک روز من این شعر را تا اخر از بر میکنم

گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من

اما چنان دیوانه ام که با غمت سر میکنم

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/3/19ساعت 11:50 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

دیگه خزون اومد،فصل تلخ ناامیدی

لحظه بی تو بودن،فصل سردزندگی

توی شب های سردش حتی ستاره ای نیست

نمیدونم آه خدایا مگه گناهه من چیست

شبی از شبای سردش دنبال مهتاب گشتم

دیدم آسمون سیاهه،حتی یه روشنایی نیست

توشبهای درازش مهمونم برف وباده

چاره نمونده برام همه جا سرده سرده

در اوج تاریکیه شبای بی سپیده

در اون شب سیاهی ستاره ای درخشید

ستاره ای تنها بود

تنهاتر از خدابود

گفتم که خسته ام من، از این شبای مرده

باخود عهد بست برم،آخه دل من مرده

گفت نمیدونی آخه، آسمون  همه جا این رنگه

چه اینجا باشی چه هرجا آسمون فقط یکرنگه

گفتم طاقت ندارم دیگه،طاقت این سیاهی

گفت میدونم سخته ،تو هم مثل من بی پناهی

دیدم شبهای اونم مثل مال من سرده

از خوشی های دنیا دلش سهمی نبرده

دیدم که دل اونم  مثل مال من خونه

اماباهیچکی  نگفته ازدرد این زمونه

گفتم ستاره من، تو مث منی، تنها

بیا باهم باشیم ،بشیم از تنهایی رها

تواون شب زمستون،تواون سرمای بیرون

دلش رو واسم واکرد، ستاره مهربون


نوشته شده در چهارشنبه 89/3/19ساعت 11:45 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

   1   2   3   4      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس