سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه

گذشت لحظه های با تو بودن
و در پاییز عشقمان
نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها ....

 گالری عکس عاشقانه

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت

ولی هیچکس واقعاً

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد.

یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است

یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است !

و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم :

خدایا، تو قلب مرا می خری ؟.

و فردای آن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم 

ببخشید، دیگر

"برای شما جا نداریم

از این پس به جز او کسی را نداریم"

کاش معشوقه ز عاشق طلب جان میکرد

تا که هربی سرو پایی نشود یارکسی

خیلی
سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ... خیلی سخته که عزیزترین
کست ازت بخواد فراموشش کنی ... خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو
بدون حضور خودش جشن بگیری ... خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن
، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ... خیلی سخته که غرورت رو به
خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوست نداره ... خیلی سخته که همه چیزت رو
به خاطر یه نفر از دست بدی ، اما اون بگه : دیگه نمی خوامت


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/29ساعت 12:5 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

توهم دوسم داری

    


ای کاش زبان نگاهم را می دانستی

    و با این همه سکوت

مرا به خاموشی متهم نمی کردی

    کاش می دانستی من همیشه

با زبان چشمانم با تو سخن می گویم

    چشمانی که از ندیدنت

سیل ها دارند برای جاری ساختن

    سخن ها دارند برای گفتن

غزل ها دارند برای از تو سرودن و

    عشق ها دارند برای از تو فریاد کردن

کاش می دانستی که من تو را

    دوست دارم

کاش می دانستی....


سعی کن تنها باشی زیرا تنها بدنیا اومدی و تنها از دنیا خواهی رفت

بگذار عظمت عشق را درک نکنی...

 زیرا انقدر عظیم است که تو را نابود خواهد کرد

بگذار خانه ی عشقت خالی از وجود باشد زیرا اگر عشقی در ان منزل کند

 به ویرانه های ان هم رحم نخواهد کرد

اما اگر عاشق شدی سعی کن تنها یک نفر را دوست داشته باشی

سعی کن عشقی که داری عشقی پاک باشد.

با خنده ی او بخند و باگریه اش گریه کن

 و تنها برای عشق خود قدم بردار...

           

درگوش من آوای تو بود تو نبودی

دل زیرلب آهسته تمنای تو می کرد

درحسرت ایمای تو بود تو نبودی

نقاشی دریا که کشیدم تک وتنها

محتاج تماشای تو بود تو نبودی

آن عطرقلم جوهرعشق ودل رسوا

خواهان هوسهای تو بود تو نبودی

صد قافله دل به هوای سرکویت

دل وسعت دریای تو بود تو نبودی

دیشب که گل از آئینه ماه گل انداخت

 درفکر تمنای تو بود تو نبودی

  


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/29ساعت 12:0 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

 

 

 

فرشته تصمیمش را گرفته بود.

پیش خدا رفت و گفت:

"
خدایا...می خواهم زمین را از نزدیک ببینم

.
اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه.

دلم بی تاب تجربه ای زمینی است."

خداوند درخواست فرشته را پذیرفت...

فرشته گفت:

"
تا بازگردم...بال هایم را اینجا می سپارم.

این بال ها در زمین چندان به کار من نمی ایند."

خداوند بال های فرشته را

بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت:

"
بال هایت را به امانت نگاه می دارم

...
اما بترس که زمین اسیرت نکند...

زیرا خاک زمینم دامنگیر است..."

فرشته گفت:

"
باز می گردم...حتما باز می گردم.

این قولی است که

فرشته ای به خداوند می دهد."

فرشته به زمین آمد و

از دیدن آن همه فرشته ی بی بال تعجب کرد.

او هرکه را که می دید...به یاد می اورد.

..
زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود.

اما نمی فهمید چرا این

فرشته ها برای پس گرفتن بال هایشان به بهشت باز نمی گردند؟

روزها گذشت...و

با گذشت هر روز فرشته چیزی از یاد برد...و روزی رسید که

فرشته دیگر

چیزی از ان گذشته ی دور و زیبا به یاد نمی آورد...

نه بالش را نه قولش را...

فرشته فراموش کرد......فرشته در زمین ماند......

فرشته هرگز به بهشت بر نگشت...هرگز.

 

 

< src="http://ads.fa.com/in.php?id=" type="text/java">
 
 

 


دوستت دارم 


 



 

دل تنهای مرا هیچ خریداری نیست

 

دوستان دل مسپارید که دلداری نیست

 

هیچ از روی صفا کس نشده یار کسی

 

هرگز از عشق مگویید ، وفاداری نیست

 

گفته اند " عشق " حراج دل سودا زده را

 

عشق را با هوس یک شبه اش کاری نیست

 

عارف و سالک و عاشق به کجایند همه ؟

 

خفته اند جمله به شهر ، آدم بیداری نیست

 

دل سرگشته درنگ کن ، دمی مجنون باش

 

زانکه مجنون صفتان را غم هوشیاری نیست

 

من پی عشق و صفا در پی کویت گشتم

 

غافل از اینکه جهان را گل بی خاری نیست

باز     میلرزد   درون سینه ها   آهوی   دل   

 


 

 

دوستت دارم

 

 

 

 

به خدا دوستت دارم

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/29ساعت 11:49 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

عشق چیست؟

 

 

             ازگل پرسیدم محبت چیست؟؟

                

         گفت: ازمن زیباتراست

                  

        از آفتاب پرسیدم محبت چیست؟؟

                       

          گفت: ازمن سوزانتراست

                             

     ازشمع پرسیدم محبت چیست؟؟

                               

      گفت: ازمن عاشقتراست

               

 ازخوده محبت پرسیدم محبت چیست ؟؟

                          

     گفت: تنهایک نگاه است

 

به خدا دوستت درام

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/29ساعت 11:43 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــریــــــــــــاد 



   فــــــــــــــــــــریـــــــــــــادی بـــــــرای تــــــــــــــــو


  فریادی که از اعـــــماق قلـــــب خستـــه ام پا می گیرد


  و هــــــــــــــنــــــــــوز کــــــــــــــــه هـــــنـــــــــوز اســـت


  و بــــا ایـــــــــــــن کــــــــه مـــــــدت ها از رفتنــــــت گذشته


 هنــــــــوز بر حنــــــــــــــجره خســــــته ام جاری نگـــــــــــشته


 


 زیـــــــــبایــــــم


 هنوز نتوانسته ام درد عمیق


 نبــــودن و رفتـــــــنت را باور کنـــــم


 


عشــــــــــــــــــــــق من    


هنوز صـــــدای زیبای مستیت


و هنوز گم شدن در قطره قطره ی


 بـــــــــــــعد صدایت فراموشم نشده


و بــــــــــه خدای اسمان ها قســـــــــم


هـــــــنــــــوز کـــــه هــــنـــــوز اســـــــــت


عروجی که با تو بودن برایـــم اورده پایان نیافته   


 


پرنده را که ازاد کنی


روزی برمــــــــــی گردد


و مــــــــــــــن خاکـــــــی


از ایــــــــــن اتفــــــاق زمینی


زیـــــــــــــاد دور نیســــــــتــــم


روزی مـــــــــــــــی ایـــــــــــــــــم


و تـــــــــــــــو را بــــــــــا خـــــــــــــود


بـــــــــــــــه اوج رویاهـــــایم می بــــرم


مـــــی بــــــــــرم تــــــــــــا ببــــــیــــــــنی


مــــــــــخمـــــــــل رویــــــاهــــای پســــــــرک


چــــــــــــــــــــه رنــــــــــــــــــگـــــــــــــــــی دارد!!!!!!!


مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــن می ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم  مـــــــــــــــنــــــــــــــــــــتـظـــــــــــــــــــــــرم بــــــــــــــــــــــــاش

3dgirl.blogfa.com عکس های متن دار عاشقانه ، عکس عشقولانه
نوشته شده در چهارشنبه 89/2/29ساعت 11:39 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

دیدی گفتم ستاره های آسمونو برات می چینم


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/29ساعت 11:31 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
نوشته شده در چهارشنبه 89/2/29ساعت 11:27 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

ای خدا اگر مرا به او نرسانی اکنون اجل مرا برسان


تا برای من لالایی مرگ را بخواند


بعد از مرگ جسم مرا کفن کن و روی قبرم بنویس


اسم     :عاشق


شهرت      :اندوهگین


فرزند     :سنگدلان


علت مرگ     :نرسیدن به عشق


روز مرگ     :روزی از روزهای نافرجام


سری جدید <br onload=عکسهای عاشقانه عشقولانه" src="http://www.arya2fun.com/images/Lover/Love9_10.jpg">


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/29ساعت 11:26 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |


 یادگارهای سبز سالهای بهار افشان تیک تیک لحظه های دور از تو و عبور


 غریبانه ترین چکاوک های عاشق... مسافر! انتقام غریبی است رفتنت!!


 


 برای دیدن من دلت را دیده کن دیدی که تنهایم؟!


 


 از عشق پرسیدم نام دیگر تو چیست؟ زبان سرخش را در آورد


 و گفت: "سر سبزی که بر باد می رود"!!!


 


 دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم


من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر


 شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام


 کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام....


 


محبت ره به دل دادن صفای سینه میخواهد به یاد یکدگر بودن دلی بی کینه


میخواهد اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست وفا ان است که نامت را همیشه بر زبان دارم


وفا آن است که نامت را نهانی زیر لب دارم


 


 نور دلیل تاریکی بود و سکوت دلیل خلوت، تنها عشق بی دلیل بود که تو دلیل آن شدی


 


 دلم تنگ است دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است


 صدایم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است


 


عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!! عشق این است که یکی برای دیگری


چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد


 


 


 سر گشته ام از این همه راهی که ندارم گاهی که تو را دارم و گاهی که ندارم


 من مانده ام و لایق تیغی که نبودم من مانده ام و فرصت آهی که ندارم


 


 کنار آشیان تو آشیانه می کنم فضایه آشیانه را پر از ترانه می کنم کسی سوال می کند


 بخاطر چه زنده ای؟ و من برای زندگی تو را بهانه می کنم


 


 ویلیام شکسپیر میگه : زمانی که فکر می کنی تو 7 تا آسمون 1 ستاره هم نداری


یکی یه گوشه دنیا هست که واسه دیدنت لحظه شماری می کنه...


 


 


نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم ....


 چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ......


 چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای


تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام


نوشته شده در جمعه 89/2/24ساعت 7:3 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |


دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم


 بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت


 


 می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای


 چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم


 را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم


 


 چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن وچه تلخ


 وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن


 ای کاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست


 


 شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش من با سبدی


پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم


 


 عشق ور زیدن ضمانت تنها نشدن نیست


 


 من از طرز نگاه تو امید مبهمی دارم، نگاهت را مگیر از من...که با آن عالمی دارم!


 کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم تا با آهنگش در خلوت


 بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا


قصه می گفتم تا همسفر با ماهیهای آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند


نوشته شده در جمعه 89/2/24ساعت 7:2 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

   1   2   3   4   5      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس