روزی که گفتی می روی لبخندی صادقانه زدم و هیچ نگفتم و هرچه از خوبی های رفتنت گفتی سکوت کردم و هرچه خنده و شادی کردی پاسخت را با لبخندی چند دادم و نگفتم رفتنت جز سختی و پشیمانی هیچ ندارد و نگفتم وقتی رفتی شاید گل ها پژمرده شوند و... و هیچگاه نگفتم دلم برایت تنگ خواهد شد.. نگرانت خواهم شد و برایت اشک خواهم ریخت! خوشحالی کردم و نگفتم: که ای کاش نمی رفتی... و سعی نکردم ماندن را به تو هدیه کنم می دانستم کوله باری از خاطرات را خواهی برد که هربار یادش یک دریا اشک است... نمی دانم این تنهایی، اشک ها و خاطرات شیرین تر است یا بودنت و نمی دانم پشیمان باشم از سکوتم یا نه هیچ نمی دانم.. تنها می دانم تو دیگر نیستی و... و... و هرگز فریاد نخواهم زد برگرد و ای کاش می توانستم! و ای کاش می توانستم... عاشقت خواهم ماند بی انکه بدانی ، دوستت خواهم داشت بی انکه بگویم ... درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی ، گوش خواهم داد بی هیچ سخنی ... در اغوشت خواهم گریست بی انکه حس کنی ، در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی ... این گونه شاید احساساتم نمیرد !! من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد همه اندیشه ام اندیشه فرداست وجودم از تمنای تو سرشار است زمان در بستر شب خواب و بیدار هوا آرام ، شب خاموش ، راه آسمانها باز خیالت چون کبوترهای وحشی می کند پرواز به هرسو چشم من رو می کند فرداست و من آنجا چشم در راه تو ام و ناگاه تو را از دور می بینم که می آیی تو را از دور می بینم که می خندی تورا ازدور می بینم ، که می خندی و می آیی تورا دربازوان خویش خواهم دید سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد تبسم های شیرین تو را با بوسه خواهم چید ای دوست وگر بختم کند یاری ، در آغوش توام منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم سر رو شونه هایت بگذارم...از عشق تو... از داشتن تو...اشک شوق ریزم منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم اری من تورا دوست دارم وعاشقانه تو را می ستایم
سال جدید هم کم کم داره از راه می رسه امیدوارم همه آدما همانطور که خونه تکونی کردند خونه دلشون رو هم تکون داده باشن تقدیم به عشقم عزیزم گفتم خدای من لحظاتی بود در زندگانیم
وقتی نیستی هر چی غصه است تو صدامه
وقتی نیستی هر چی اشکه تو چشامه
از وقتی رفتی دارم هر ثانیه از رفتنت میسوزم
کاشکی بودی و میدیدی که چی آوردی به روزم
حالا عکست تنها یادگار از تو
خاطراتت تنها باقی مونده از تو
وقتی نیستی یاد تو هر نفس آتیش میزنه به این وجودم
کاش از اول نمیدونستی که من عاشق تو بودم
وقتی گفتی همه چیز برای رفتنت آماده است
بنشین، مرو، هنوز کلامی نگفته ایم
بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین، که با خیال تو شب ها نخفته ایم
بنشین، مرو، که در دل شب، در پناه ماه
خوش تر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست
بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست
بنشین، مرو، حکایت "وقت دگر" مگوی
شاید نماند فرصت دیدار دیگری
آخر، تو نیز با منت از عشق گفتگوست
غیر از ملال و رنج از این در چه می بری؟
بنشین، مرو، صفای تمنای من ببین
امشب، چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین، مرو، مرو که نه هنگام رفتن است!...
آخرین رهگذرم از تو این کوچه گذشت
شهرزاد قصه گویم نیومد ،گل ناز آرزویم نیومد
نیومد تا قصه پری دریایی رو برام بگه
نیومد تا قصه خوبه آشنایی رو برام بگه
نیومد نیومد...........
پیشاپیش سال نو مبارک امیدوارم با عشق جدیدت خوش باشی خوش به حال اونی
که حالا واست عزیز شده راستش بهش حسودیم می شه امیدوارم باهاش بهترین
روزهای عمرت رو سپری کنی مراقب خودت باش
که هوس کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود وهراس فردابر شانه های
صبورت بگذارم.آرام برایت بگویم وبگریم در آن لحظات دلتنگی شانه نای تو کجا
بود؟گفت عزیز تر از هر چه هست!تو نه تنهادر آن لحظات دلتنگی بلکه در تمام
لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ومن آنی خود را از تو دریغ نکردم که تو
اینگونه هستی!من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد با شوق تمام لحظات
بودنت را به نظاره نشسته بودم.گفتم پس چراحاضر شدی برای آن همه دلتنگی این
گونه زار بگریم.گفت عزیزتر ازهر چه هست اشک تنها قطره ای است که قبل
ازفرود آمدن عروج می کند اشکهایت برمن رسید ومن یکی یکی بر نگار های روحت
ریختم تا باز هم از جنس نور باشی واز حوالی آسمان.چرا که تنها اینگونه
میشود که همیشه شاد بود.گفتم پس آن سنگ بزرگی که بر سر راهم نهادی
چه؟؟!گفت آن سنگ بزرگ فریاد بزرگ من بودکه ای عزیزتر ازهرچه هست ازاین راه
نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.گفتم آن همه درد در دلم نهادی
چه؟؟!گفت عزیزتراز هرچه هست روزیت دادم چیزی نگفتی.پناهت دادم چیزی
نگفتی.صدایت کردم.چیزی نگفتی.می خواستم برایم بگویی.آخه توبنده من بودی
چاره ای نبود جز نزول درد.تواین گونه شدکه صدایم کردی.گفتم چرا اول بارکه
صدایت کردم دوای آن را دردلم نهادی؟گفت اول باری که گفتی خدا آن چنان به
شوق آمدم که حیفم آمد بار دیگرخدای تورانشنوم.توباز گفتی خدا و من مشتاق
تر برای شنیدن خدایی دیگرومن میدانستم که تو جزاز علاج درد برخدا گفتن
اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اولشفایت می دادم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |