نمی بخشمت .... بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی .... بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی .... نمی بخشمت .... بخاطر دلی که برایم شکستی .... .. بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی ..... نمی بخشمت .... بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی ..... بخاطر نمکی که بر خواهم امشب را که با غم سر کنم باز دلم گرفته گریم اختیاری نیست آخه جز گریه منو کاری نیست یه عمری از محبت بی نصیبم ای خدا آخه من غریبم ای خدا کو خوبی کدوم مهر ما که چیزی ندیدیم از این دنیای شیرین فقط سختی کشیدیم کدوم بخت کدوم شانس ما که شانسی نداریم هی پشت سر هم همش بد میاریم ما خون جگر خوردیم سوختیم وساختیم به جرم زنده بودن همه هستی را باختیم زندگی، زندگی نو بودن است، زندگی غیر قابل پیش بینی بودن است، زندگی لحظه ای خندیدن و لحظه ای دیگر گریستن است زندگی با تو بودن است، زندگی عشقت را به دل داشتن است، زندگی برای من، با تو بودن است زندگی بودن در این لحظه است، زندگی دیدن آینده اما در آن غرق نشدن است، زندگی فراموش کردن گذشته اما از آن درس گرفتن است آن که می گوید زندگی گذشته است مرده، آن هم که می گوید زندگی در راه است باخته، زندگی اکنون است، همین لحظه زندگیست آری زندگی این است
چه زیباست بخاطر تو زیستن به هر وقت خواستی تو آسمون یه ستاره واسه خودت انتخاب کنی همیشه من منتظرت شدم ولی در نزدی بر زخم دلم گل معطر نزدی گفتی که اگر شود می آیم اما مرد این دل و آخرش به او سر نزدی خیلی ها نفرین میکنن … تلافی میکنن… اما نه … نفرین من … چو کس با زبان دلم آشنا نیست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر که از یاد یاران فراموش باشم کسی چه می داند شاید، این قدر همدیگر را دوست نمی داشتیم اگر اندکی شبیه دریا شده ام شاید بگید آدم برای گذشته هاش دلتنگی میکنه نه برگرفته از ...راه نرفته.....
زخمم گذاردی .... و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی
یا چشام بارونیه ! ..
این قفس بازه ولی....
قلب ِ من زندونیه..
ـ
من پشیمون میکنم جاده رو از رفتنت !
تو نباشی می پره عطرتم از پیرهنت...
ــ
میخـوام آروم شم!!
تـــــو نمی ذاری!
هر دو بی رحمن : عشق و بیزاری!
همه دنیامو زیرو رو کردم
تو رو شاید دیر آرزو کردم !
ــ
ـ
قدمای آخرو آهسته تر بردار !
واسه من کابوسه فکر ِ آخرین دیدار !
بغض ِ این آهنگ مارو تا کجاها بُرد!
شایدم تقدیرمو امشب به رحم آوُرد !
ـ
به تلافی ِ اونهمه تلخیم !
گله هاتم طعم ِ عسل شد!
غم معصومانه ی چشمات..
به تبسم ِ تازه بدل شد!
میشه با من هزار و یکسال..
به بهانه ی قصه بمونی!؟
همه مرثیه های سکوتم ..
به بهار ِتو باغ غزل شد......
نفس کشیدن ، دل سپردن ، مثل دریا ..... ماه من!!
از تو خوندن .. با تو موندن.. مقصد من.. راه من
همینه رویام.. آرزوهام.. سرگذشت آه من
نرفته برگرد که با تو شاید.. خدا گذشت از گناهِ من!
.
تو مثل بارون .. غمو آسون .. می بری از یاد من
با تو خوبن.. بی غروبن... خاطرات ِ شاد من
زارو خسته.. دلـشکسته .. بینوا فرهاد من!
مرغ ِآمـیـن! .. کی به شیرین .. می رسه فریاد من
دفتری با اشک چشمم تر کنم
نام آن دفتر نهم دیوان عشق
اشک را عنوان آن دفتر کنم
وبرای تو ماندن و به پای تو مردن و به عشق تو سوختن
و چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن
برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن
ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی است
بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست
ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست
و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد
نام ستاره ی شب تاریکم…یک شب خوب تو اسمون…یک ستاره چشمک زنون…خندیدو گفت
کنارتم تا اخرش تاپای جون…ستاره ی قشنگی بود.اروم و نازو مهربون…ستاره شد
عشق منو منم شدم عاشق اون…اما زیادطول نکشید عشق منو ستاره جون…ماهه
اومدستاره رو دزدیدو برد نامهربون… ستاره رفت با رفتنش منم شدم بی هم
زبون… حالا شبا به یاد اون چشم میدوزم به اسمون
اون کم رنگه رو انتخاب کن. چون همه به پر رنگه نگاه می کنن اونم به همه
نگاه می کنه
الهی اونی که دوستش داری تنهات نذاره … تلافی من …. میرم تا به اون برسی …
سره راهت نباشم … را): ستی … قد من دوست داره
از دور به تماشای روح هم نمی نشستیم . کسی چه می داند اگر آسمان ما را جدا
نمی کرد شاید، این قدر به هم نزدیک نبودیم
هر روز عمرم از دیروز بد تره
عمری که هر نفس بی غم نمی گذره
دلگیر و خسته ام، بی روح و ساکتم
نبضم نمی زنه، پلکم نمی پره
می دونم، امشبم از خواب می پرم
از گریه ، تا سحر خوابم نمی بره
این زنده موندنه،بازنده موندنه
بی دوست،زندگی! مرگ از تو بهتره
اون روبروم داره پرواز می کنه
می بینمش هنوز از پشت پنجره
هی دَس تکون می دم هی داد می زنم
اون سنگدل ولی هم کوره هم کره
حتی اگه من از این عشق بگذرم
قلبم شکسته و از حقش نمی گذره
دوران گیجی و سرگیجه گیت گذشت
محکم بشین دلم این دورِآخره
دیگر دل شکسته راهی به تو ندارد
این ساز دل شکسته سوزی ز تو ندارد
دیگر نشان ز این عشق من پیش خود ندارم
دیگر تو را در این دل من پیش خود ندارم
می پرسم از دل خود شاید تو را بیابم
شاید تو را در این دل من پیش خود بیابم
رفتی تو از دل من دیگر تو را نخواهم
دیگر منم دل من دیگر تو را نخواهم
زین پس ز تو دل من دیگر نشان نگیرم
دیگر در این دل خود یادی ز تو نگیرم
نشسته ایم بر قالیچه ای به اسم جوانی... می تازیم و گرد و خاک می کنیم
زمین زیر پایمان است و اسیر یک بازی شدیم به اسم غرور...
دیواری را برای پشت سر نهادن بلند نمی بینیم
سرا پا شور ... برد و باخت را می شناسیم؟
آشناییم با شعور؟
و جداییم با غم؟
یا غرق در غرور؟
چیزی در ماست روز و شب که آرام نداریم ... چیزی از جنس جستجو
چیزی مثل خیال یه آرزو...
همین دریایی که در حوض خانه ی همسایه است
دهانم طعم آبی گرفته
پاهایم جلبک بسته
و در دلم هزار ماهی بی نام و نشان آشیانه کرده
باز هم نیستی
غروب چهارشنبه
و کسی ناشناس واژه های علاقه را سر می برد
و کنج آواز مردگان می اندازد
نمی دانم
شاید آخر دنیاست
که عقربه ها به بن بست رسیده اند
کاش بیایی
سر بر شانه ات بگذارم
و عریان ترین حرف هایم را
شبیه هق هق پرنده های پر شکسته
یادت بیاورم
هیچ لازم نیست دلهره ی آیینه
از روییدن باد را به رخم بکشی
من آن قدر طعم گس آیینه را چشیده ام
که محرم ترین آشنای باران شده ام
آه ، عزیزم ، رایحه ات پیچیده
بگو کجای سه شنبه ای
هنوز اما خیلی صبورم
که می نشینم و از ته آیینه برایت انار می چینم
تا کی بگویم برگرد
و تو بادبادکی را که ته دریا به جلبک ها گیر کرده
بهانه بیاوری برای نیامدنت
اصلا بگذار طعم خاکستری شب رابچشم
بگذار آن قدر شبیه دریا شوم
که تو دیگر به چشم نیایی
بگذار بمیرم ...
برای روزی که هنوز نیومده . من کاملا موافقم اما منظور من فردایی نیست که
نیومده , من فردا و فرداهایی رو میگم که گذشته ... وتمام شده...
روز هایی که کلی برنامه ریزی براشون انجام داده بودیم . و انتظار رسیدنشونو میکشیدیم.
و
میخواستیم کارهای مفید کنیم ...اخلاقمونو تغییر بدیم ... بهتر باشیم
...به جایی که میخواستیم برسیم و خلاصه چیزی که میخواستیم بشیم... اینا
همون حرفایی بود که برای روز نیومده (فردا) میزدیم .
اما وقتی که فردا
میومد دوباره همه چیز مثل دیروز میشد و انگار که هیج تصمیمی نداشتیم برای
خودمون... و همین طور روزها و فرداهای دیگه...
و اینطور بود که بزرگ شدیم .
بعضی
هامون تو گذشته موندیم و حسرت کارهای نکرده و راههای نرفته ای رو خوردیم
که باید انجام میدادیم و میرفتیم ... و به جاش بیراهه رو انتخاب کردیم .
بعضی
دیگه هم بعد از کیش و مات شدن ; دوباره بازی درست تری رو با دقت و پیش
بینی کردن شروع کردیم تا اشتباههای گذشته رو جبران کنیم ...
...و بعضی
دیگه هم (به خیال خودمون) فکر کردیم دیگه هیچی فایده نداره...حتی جبران!
اما یادمون رفت که " انسانی برنده ست که تو بازی زندگی بعد از شکستش
دوباره بلند شه و شروع کنه! شروع..."
...و اینطور می شه که آدم
برای گذشته(فردای تموم شدش) دلتنگی میکنه که ای کاش اون فرداها رو به خوبی
تموم میکرد و زود تر به خواسته های خوب زندگیش میرسید و "دوباره میگه
هنوز هم دیر نیست! فردا های زیادی هست که هنوز نیومده ! "
...و
به خودمون میگیم : امروز فرداییست که دیروز منتظر آن بودی پس از دستش نده
تا همانند قبل افسوس بخوری و آن را بر باد رفته ببینی...هنوز فردایی هست
که از دستت نرفته!
پس این حرفو رسمی تر و عادلانه تر برای خودمون و تو گوش دیگران زمزمه می کنیم :
"راه فردا که در پیش داریم راه نرفته ی ماست آن را درست بپیماییم "
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |