سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه

الو...الو..سلام
کسی اونجا نیست؟مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟پس چرا کسی جواب منو نمیده؟یهو
یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته!بله جانم با کی
کار داری کوچولو؟خدا هست؟باهاش قرار داشتم قول داده بود امشب جوابمو
بده.بگو عزیزم من می شنوم. کودک متعجب  پرسید مگه تو خدایی؟من با خود خدا
کار دارم هر چی می خوای به من بگو قول میدم به خدا بگم کودک با صدای بغض
آلودش آهسته گفت:ینی خدا منو دوست نداره؟فرشته ساکت بود بعد از مکسی نه
چندان طولانی گفت:نه خدا خیلی دوست داره مگه کسی می تونه تورو دوست نداشته
باشه؟!بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بودبا فشار بغض شکست و برگونه اش
غلطیدوباهمان بغض گفت:اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه می کنم ا.بعد
از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شدندای یه صدا در جان ووجود کودک نواخته شد
بگو زیبا بگو هرآنچه که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگودیگر بغض امانش را
بریده بودبلند بلند گریه کردو گفت:خدا جون خدای مهربونم خدای قشنگم خواستم
بهت بگم نذار من بزرگ شم!تروخدا!چرا؟؟؟این مخالف تقدیره!!چرا دوست نداری
بزرگ شی؟آخه خدا من خیلی ترو دوست دارم قدمامانم 10تا دوست دارم.اگه بزرگ
بشم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم!نکنه یادم بره یه روز بهت زنگ زدم.نکنه
یادم بره هر شب باهات قرار داشتم مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی
فهمن.مثل بقیه که بزرگن وفکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.مگه من با
تودوست نیستم؟پس چرا کسی حرفموباورنمی کنه؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخته
سخته؟!مگه اینجوری نمیشه باهات حرف زد؟خدا پس ازتمام شدن گریه های کودک
گفت:آدم محبوب ترین مخلوق من چه زود خاطراطش را به ازای بزگ شدنش فراموش
می کند!!!کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من راازخودم طلب می
کردندتا تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت کاش همه مثل تو من را برای خودم
نه برای خود خواهی هایشان می خواستند دنیا خیلی برای تو کوچک است بیا تا
برای همیشه کودک بمانی وهرگز بزرگ نشوی و کودک در کنار گوشی تلفن در حالی
که لبخندشیرینی بر لب داشت در آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو
رفت...

نوشته شده در چهارشنبه 88/12/26ساعت 11:54 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس