سال جدید هم کم کم داره از راه می رسه امیدوارم همه آدما همانطور که خونه تکونی کردند خونه دلشون رو هم تکون داده باشن تقدیم به عشقم عزیزم گفتم خدای من لحظاتی بود در زندگانیم وقتی دلت تنگ شد.وقتی چشات تار شد.وقتی دیگه نبود کسی.امید یا هم نفسی.بدون که اینجا هست کسی که تو واسش همه کسی... 3تا ستاره تقدیمت می کنم:1ستاره پر از روی آن شیشه تب دارتورا ها کردم.اسم غم اگر اسیرم کند.غصه اگرپیرم کند.دست بزرگ آسمون اگر زمین گیرم کند.بازهم میگم"دوستت دارم" قد هزارتا آبنبات به خاطر رتگ لبات از راه دور بهت میگم تمام زندگیت فدات. گفته بودم چو بیای غم دل با تو گویم چه بگویم که غم از دل برودچون تو بیای. گاه سکوت یک دوست معجزه میکنه وتومی آموزی که همیشه بودن به فریاد نیست! رو ساحل سرخ دلت اسم کسی و حک نکن به اینکه من دوست دارم حتی یه لحظه شک نکن دنیا همان یک لحظه بودآن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود ای کاش که معشوقه ز عاشق طلب جان می کردکه هر بی سروپایی نشود یار کسی دنیانذاشت فدات بشم فدات شم.زمونه نذاشت باهات باشم فدات شم.برو بدون بدون تو می میرم.خدا نذاشت فدای اون چشات بشم فدات شم. ساکنان دریابعد از مدتی دیگرصدای امواج رانمی شنوند وچه تلخ است قصه ی عادت... 2تا آدم برفی از عشق هم 2طرف رودخونه آب می شن تا شاید وسط رودخونه بهم برسند تقدیم به اونی که ازش دورم ولی دوسش دارم من آن گلبرگ مغرورم نمیمیرم ز بی آبی ولی بی دوست میمیرم در این مرداب تنهایی اگه تنها گناه من دوست داشتن توست بدان تنها گناهی است که توبه نخواهم کرد انگار پای ثانیه ها لنگ می شود وقتی دلی واسه دلی تنگ می شود دیوانه رامحبت آرام می کند.مارا محبت شمادیوانه می کند زندگی آب روان است و روان می گذرد.هر چه تقدیر منوتوست همان می گذرد دفتر نقاشی من تو شهرغم گم شده به کی بگم بامعرفت دلم واست تنگ شده وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمی توانست مرادوست بدارد من اورادوست داشتم وقتی او تمام کرد من آغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن وقتی خواستم زندگی کنم راهم را بستند وقتی خواستم ستایش کنم گفتند خرافات است وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است وقتی گریستم گفتند بهانه است وقتی خندیدم گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم... چرا وقتی تو رفتی دیگه نامه ننوشتی چرا سرنوشت مارا خدا اینجوری نوشتی چرا وقتی عشق بمون گفت می تونیم با هم بمونیم چرا هیچ تلاش نکردیم قدرهم وخوب بدونیم چجوری طاقت اوردی دل منو بشکنی تو دلی که از همه رونده شده بود به خاطر تو یادته رفتی و گفتی عاشق هرگز نمی میره گفتی پروانه از شمع دیگه خورده نمی گیره ولی تو اینو بدون که هنوزم دلم میگیره حرفای تو اشتباه بود عاشقت داره می میره... اعتماد نکن به اونکه میگه منتظرمیمونه انتظار نداشته باش که با تو باشه وبس شک نکن تو مطمئن باش با کس های دیگه هم هست هرچی که توسینه داری رونکن ونگو که اینه برای گفتن رازت لبهای اون در کمینه به خنده هاش دل نبازی توباگریه هاش نسازی اینا همش یه فریبه که توروبگیره بازی مواظب که نریزی که نریزی اشک روی شونه ظریفش مطمئن باش که با احساس هیچ وقت نمیشی حریفش زندگی چیست؟ اگر خنده است چرا گریه می کنیم؟ اگرگریه است چرامی خندیم اگر مرگ است چرا زندگی می کنیم اگر زندگی است چرا می میریم اگر عشق است چرا به آن نمی رسیم اگر عشق نیست چرا عاشقیم... هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد
در غرور اشک من همیشه یاد تو بود در سکوت سینه فریاد تو بود
سکوت تنها دوستی است که هرگز خیانت نمی کن
ای بسته به تارو پودم من لایق عشق تو نبودم عشقی که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود
دلم هواتو کرده آسمان ابری شده
نمیدونی چه جوری دلم درگیر شده میدونستی دوست دارم چرا اینطور می کنی چرا آزارم میدی و منو غمگین می کنی
گویند در کوهساران چشمه ایست به نام محبت و از آن رودی جاریست به نام محبت و در آخر آن رود دریاچه ایست بنام جدایی
نمی دانم چرا ما انسان ها عادت داریم آبی وسیع آسمان را رها کنیم و جذب آبی کوچک چشمانی شویم که عمقی ندارد با اینکه می دانیم روزی بسته خواهد شد اما آسمان کی بسته خواهد شد
گاهی وقتا زندگی کردن پرنده ها توی قفس از هر کاری بهتره به شرطی که اون پرنده تو باشی و اون قفس دل یارت
ای که از یار وفا می طلبی یار کجاست؟ همه یارند ولی یار وفا دار کجاست
عشق را با تو تجربه کردم ، امید به زندگی را در تو آموختم محبت را در قلب تو یافتم ، ای شاپرک شبهای تنهاییم با هر تپش قلبم می گویم دوستت دارم چشمان همیشه عاشقم در انتظار توست
پیشاپیش سال نو مبارک امیدوارم با عشق جدیدت خوش باشی خوش به حال اونی
که حالا واست عزیز شده راستش بهش حسودیم می شه امیدوارم باهاش بهترین
روزهای عمرت رو سپری کنی مراقب خودت باش
که هوس کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود وهراس فردابر شانه های
صبورت بگذارم.آرام برایت بگویم وبگریم در آن لحظات دلتنگی شانه نای تو کجا
بود؟گفت عزیز تر از هر چه هست!تو نه تنهادر آن لحظات دلتنگی بلکه در تمام
لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ومن آنی خود را از تو دریغ نکردم که تو
اینگونه هستی!من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد با شوق تمام لحظات
بودنت را به نظاره نشسته بودم.گفتم پس چراحاضر شدی برای آن همه دلتنگی این
گونه زار بگریم.گفت عزیزتر ازهر چه هست اشک تنها قطره ای است که قبل
ازفرود آمدن عروج می کند اشکهایت برمن رسید ومن یکی یکی بر نگار های روحت
ریختم تا باز هم از جنس نور باشی واز حوالی آسمان.چرا که تنها اینگونه
میشود که همیشه شاد بود.گفتم پس آن سنگ بزرگی که بر سر راهم نهادی
چه؟؟!گفت آن سنگ بزرگ فریاد بزرگ من بودکه ای عزیزتر ازهرچه هست ازاین راه
نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.گفتم آن همه درد در دلم نهادی
چه؟؟!گفت عزیزتراز هرچه هست روزیت دادم چیزی نگفتی.پناهت دادم چیزی
نگفتی.صدایت کردم.چیزی نگفتی.می خواستم برایم بگویی.آخه توبنده من بودی
چاره ای نبود جز نزول درد.تواین گونه شدکه صدایم کردی.گفتم چرا اول بارکه
صدایت کردم دوای آن را دردلم نهادی؟گفت اول باری که گفتی خدا آن چنان به
شوق آمدم که حیفم آمد بار دیگرخدای تورانشنوم.توباز گفتی خدا و من مشتاق
تر برای شنیدن خدایی دیگرومن میدانستم که تو جزاز علاج درد برخدا گفتن
اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اولشفایت می دادم
بوسه که دلم بی تونپوسه.1ستاره پر ازامید واسه هر کی که تو رادید.1ستاره
پرازرویاچه قشنگه باتو دنیا!!!
زیبای تورابانفسم جاکردم.شیشه بدجوری دلش ابری وبارانی شد شیشه را یک شبه
تبدیل به دریا کردم.با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تورا.عکس زیبای توراسیر
تماشاکردم...
کسی اونجا نیست؟مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟پس چرا کسی جواب منو نمیده؟یهو
یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد مثل صدای یه فرشته!بله جانم با کی
کار داری کوچولو؟خدا هست؟باهاش قرار داشتم قول داده بود امشب جوابمو
بده.بگو عزیزم من می شنوم. کودک متعجب پرسید مگه تو خدایی؟من با خود خدا
کار دارم هر چی می خوای به من بگو قول میدم به خدا بگم کودک با صدای بغض
آلودش آهسته گفت:ینی خدا منو دوست نداره؟فرشته ساکت بود بعد از مکسی نه
چندان طولانی گفت:نه خدا خیلی دوست داره مگه کسی می تونه تورو دوست نداشته
باشه؟!بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بودبا فشار بغض شکست و برگونه اش
غلطیدوباهمان بغض گفت:اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه می کنم ا.بعد
از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شدندای یه صدا در جان ووجود کودک نواخته شد
بگو زیبا بگو هرآنچه که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگودیگر بغض امانش را
بریده بودبلند بلند گریه کردو گفت:خدا جون خدای مهربونم خدای قشنگم خواستم
بهت بگم نذار من بزرگ شم!تروخدا!چرا؟؟؟این مخالف تقدیره!!چرا دوست نداری
بزرگ شی؟آخه خدا من خیلی ترو دوست دارم قدمامانم 10تا دوست دارم.اگه بزرگ
بشم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم!نکنه یادم بره یه روز بهت زنگ زدم.نکنه
یادم بره هر شب باهات قرار داشتم مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی
فهمن.مثل بقیه که بزرگن وفکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.مگه من با
تودوست نیستم؟پس چرا کسی حرفموباورنمی کنه؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخته
سخته؟!مگه اینجوری نمیشه باهات حرف زد؟خدا پس ازتمام شدن گریه های کودک
گفت:آدم محبوب ترین مخلوق من چه زود خاطراطش را به ازای بزگ شدنش فراموش
می کند!!!کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من راازخودم طلب می
کردندتا تمام دنیا در دستانشان جا می گرفت کاش همه مثل تو من را برای خودم
نه برای خود خواهی هایشان می خواستند دنیا خیلی برای تو کوچک است بیا تا
برای همیشه کودک بمانی وهرگز بزرگ نشوی و کودک در کنار گوشی تلفن در حالی
که لبخندشیرینی بر لب داشت در آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو
رفت...
سفرت سلامت اما..!
به کجا میرى عزیزم
قفسه تمام دنیا
روى شاخه هاى دورى
چه خوشى داره صبورى
وقتى خورشیدى نباشه
تو همیشه سوتو کورى
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |