سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه

                                                 امشب می خوام از عشق واقعی بگم که آدمو قربانی میکنه

ای کسانی که ادعا می کنین همدیگه رو دوست دارین ..

 چرا این همه دروغ .. خواهش می کنم به خودتون بیایین ..

 چرا به همدیگه دروغ می گیین .. چیزی که من الان زیاد می بینم..

 وقتی به کسی می گین دوستش دارین

 واقعا دوستش داشته باشین ..

 از ته دل .. اینها کلماتی یه که هزاران بار شنیدیم ..

 خواهش می کنم به این کلمات خوب فکر کنین ..

 می خوام به معنای واقعیش برسین ..

 فقط نگین من تو رو ...

 چون وقتی اینو به کسی می گین فردا از همون شخص

 متنفر می شین .. می دونین چرا ..؟

 چون دروغ گفتین .. چون خدا صداتونو می شنوه وقتی اینو می گین ..

 خدا بعداً امتحانتون می کنه ببینه واقعا گفتین و یا دروغ ..

 و مشکلاتی سر راتون می یاره ..

با این زمونه که من می بینم همون اول راه از هم

 70%جدا می شن   ،30% می مونن  ..

می دونی هر چی بیشتر دوستش داشته باشی

 بیشتر مشکلات می یاد سره راه ..

 چون باید در برابر تک تک اون دوستت دارم و ابراز علاقه امتحان بشی

 و هر چه بیشتر مقاومت کنی بیشتر خورد می شی و

 به جای می رسی که می بینی هیچی نداری ..

 هیچ غروری .. هیچ دوستی ..

 و از همه مهمتر اون کسی رو که دوستش داری ..

 چون اونم می زاره می ره ..

ولی بازم تو دوستش داری و اینه قربانی شدن ..

می دونی این اتفاقات در 1-2 روز نمی افته این اتفاقاتی یه که

 در چندین ماه تا چندین سال می افته .. و به نظره من همیشه که

اینجوری نیست بعد از هر غمی ، خوشی میاد ولی باید

 چند سال در انتظار و صبر باشی دسته خداست ..

 و البته کمک اطرافیان و همت خوده آدم ..

ولی به این فکر کن که هیچ یک از اطرافیان نخوان حتی

 یه کمک کوچولو بکنن ..

اون آدم باید چکار کنه ..؟

 فقط صبر و بشینه ببینه تقدیر چی واسش می نویسه ..

امیدوارم هیچ کس کسی رو دوست نداشته باشه تا این حد ..

هر چند هر کسی تو زندگیش به این دوست داشتن نمی رسه ..



نوشته شده در چهارشنبه 88/1/12ساعت 11:14 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد. خبری از

دل پر درد گل یاس نداشت باید اینجور نو آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره

 هم کمتر است؟؟؟ شیشه ای می شکند ... یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟

 مادری می گوید...شاید این رفع بلاست.. یک نفر زمزمه کرد... باد سرد وحشی مثل

یک کودک شیطان آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن

 شیشه ی مغرورشکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را بر می داشت...

مرحمی بر دل تنگم می شد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت، قصه ام را نشنید...

از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟؟؟

 


نوشته شده در چهارشنبه 88/1/12ساعت 11:13 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

 

 

 

سلام عزیزم معروف شدی   بهت تبریک میگم   شنیدم امسال قراره سال رو به نام تو نامگذاری کنند.

.

.

.

سال گاو مبارک

برای دیدن بقیه مطالب روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید


 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 7:15 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

بهار را باور کن

باز کن پنجرهها را که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن میگیرد

و بهار

روی هر شاخه کنار هر برگ

شمع روشن کرده است

همه چلچله ها برگشتند

و طراوت را فریاد زدند

کوچه یکپارچه آواز شده است

و درخت گیلاس

هدیه جشن اقاقی ها را

گل به دامن کرده ست

باز کن پنجره ها را ای دوست

هیچ یادت هست

که زمین را عطشی وحشی سوخت

برگ ها پژمردند

تشنگی با جگر خاک چه کرد

هیچ یادت هست

توی تاریکی شب های بلند

سیلی سرما با تاک چه کرد

با سرو سینه گلهای سپید

نیمه شب باد غضبناک چهکرد

هیچ یادت هست

حالیا معجزه باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمنزار ببین

و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را

جشن میگیرد

خاک جان یافته است

تو چرا سنگ شدی

تو چرا اینهمه دلتاگ شدی

باز کن پنجره ها را

و بهاران را

باور کن


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 7:9 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست ،  ربدشامبرش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه پایین می‌‌رود ، و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود ...
زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید...
زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه کرد : " چی‌ شده عزیزم ؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی ؟ "
شوهرش نگاهش را از قهوه‌اش بر می‌‌دارد و میگوید : هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم ، 20 سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات می‌‌کردیم ،  یادته ؟
زن که حسابی‌ تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود ،  چشم‌هایش پر از اشک شد ا گفت: " آره یادمه " .....
 (در حالی‌ که بر روی صندلی‌ کنار شوهرش نشست ) ....
یادته وقتی‌ پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا 20 سال می‌‌فرستمت زندان ؟!
آره اونم یادمه .....
مرد آهی می‌‌کشد و می‌‌گوید : اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 7:5 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

در انینترنت به جای یک دبلیو سه تا می گذارند ؟ چو ن کار از محکم کار ی عیب نمی کنه

                            برایه دیدن ادامه مطالب روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید

                                                   ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 7:3 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

 

 خانواده سبز-13 اکتبر: بالاخره بخت، در خانه ی مرا هم کوبید! می بینم و باورم نمی شود. زیر پنجره های اتاقم جوانی بلند قد و خوش اندام و گندم گون و سیاه چشم، قدم می زند. سبیلش محشر است! با امروز، پنج روز است که از صبح کله ی سحر تا بوق سگ، همان جا قدم می زند و از پنجره های خانه مان چشم بر نمی دارد. وانمود کرده ام که بی اعتنا هستم.

15 اکتبر: امروز از صبح، باران می بارد اما طفلکی همان جا قدم می زند؛ به پاداش از خود گذشتگی اش، چشم هایم را برایش خمار کردم و یک بوسه ی هوایی فرستادم. لبخند دلفریبی تحویلم داد. او کیست؟ خواهرم واریا ادعا می کند که طرف، خاطرخواه او شده و بخاطر اوست که زیر شرشر باران، خیس می شود. راستی که خواهرم چقدر ساده است! آخر کجا دیده شده که مردی گندم گون، عاشق زنی گندم گون شود؟ مادرمان توصیه کرد بهترین لباسهایمان را بپوشیم و پشت پنجره بنشینیم. می گفت: گرچه ممکن است آدم حقه باز و دغلی باشد، اما کسی چه می داند شاید هم آدم خوبی باشد حقه باز! این هم شد حرف؟! مادر جان، راستی که زن بی شعوری هستی!

16 اکتبر: واریا مدعی است که من زندگی اش را سیاه کرده ام. انگار تقصیر من است که او مرا دوست می دارد؛ نه واریا را! یواشکی از راه پنجره ام، یادداشت کوتاهی به کوچه انداختم. آه که چقدر نیرنگ باز است! با تکه گچ، روی آستین کتش نوشت: "نه حالا". بعد، قدم زد و قدم زد و با همان گچ، روی دیوار مقابل نوشت: "مخالفتی ندارم اما بماند برای بعد" و نوشته اش را فوری پاک کرد. نمی دانم علت چیست که قلبم به شدت می تپد.

17 اکتبر: واریا آرنج خود را به تخت سینه ام کوبید. دختره ی پست و حسود و نفرت انگیز! امروز او مدتی با یک پاسبان حرف زد و چندین بار به سمت پنجره های خانه مان اشاره کرد. از قرار معلوم، دارد توطئه می چیند! لابد دارد پلیس را می پزد! … راستی که مردها، ظالم و زورگو و در همان حال، مکار و شگفت آور و دلفریب هستند!

18 اکتبر: برادرم سریوژا، بعد از یک غیبت طولانی، شب دیر وقت به خانه آمد. پیش از آنکه فرصت کند به بستر برود، به کلانتری محله مان احضارش کردند.

19 اکتبر: پست فطرت! مردکه ی نفرت انگیز! این موجود بی شرم، در تمام 12روز گذشته، به کمین نشسته بود تا برادرم را که پولی سرقت کرده و متواری شده بود، دستگیر کند.

او امروز هم آمد و روی دیوار مقابل نوشت: "من آزاد هستم و می توانم" حیوان کثیف! زبانم را در آوردم و به او دهن کجی کردم


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 7:1 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش،
اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام
********سال نو مبارک********

 

بهار بهترین بهانه برای آغاز، وآغاز بهترین بهانه برای زیستن است
آغاز بهار بر شما مبارک

 

با آرزوی
?? ماه شادی،
?? هفته پیروزی،
??? روز سلامتی،
???? ساعت عشق،
?????? دقیقه برکت،
??????? ثانیه دوستی.
سال نو مبارک باد

 

دنیا را برایتان شاد شاد
و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم
هر روزتان نوروز

 

سلامتی
سعادت
سیادت
سرور
سروری
سبزی
سرزندگی
هفت سین سفره زندگیتان باشد.
نوروز ?? مبارک

 

مثل ماهی زنده
مثل سبزه زیبا
مثل سمنو شیرین
مثل سنبل خوشبو
مثل سیب خوش رنگ
و مثل سکه با ارزش باشید
سال نو مبارک

یک شاخه رز سفید تقدیم تو باد
رقصیدن شاخ بید تقدیم تو باد
تنها دل ساده ایست دارایی ما
آن هم شب عید تقدیم تو باد

 

ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که دادی مرواد از یادت
سال نو و نوروز باستانی مبارک

 

سایه حق
سلام عشق
سعادت روح
سلامت تن
سرمستی بهار
سکوت دعا
سرور جاودانه
این است هفت سین آریایی
نوروز مبارک

 

><(((>
><(((>
><(((>
من اولین کسی بودم که برای تو ماهی عید فرستادم.
سال نو مبارک


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 6:57 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

 

  •  
     

     

     
     
 
 
 
 
 
 

 

 

 
 
 
 
 
 
 

 


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 6:43 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

امشب برایتان ازخدا روزی مریم،قصرآسیه تقوای حسین،قلب خدیجه،دوستی فاطمه وجمال یوسف،ثروت قارون،حکمت لقمان وملک سلیمان،صبرایوب عدالت علی،حیای زینب ،عمرنوح،محبت اهل بیت رسول الله را خواستارم‎ ‎


 
یه کربه توى دوى
سرعت کربه ها همیشه اول مىشده
ازش میبرسند:رمز
موفقیتت جیه؟میکه:اى بابا
بدراعتیادبسوزه. . .
من ببربودم. 

  

ازیه معتاد میبرسن جه طور شد معتاد شدی؟ میکه با بجه ها قرار کذاشتیم روزاى تعطیل تفریحی بکشیم یه هویی خوردیم به عید نوروز:-) 

شکوفه های صورتی فدای مهربونیات یه دل که بیشتر ندارم اونم فدای خنده هات

 

 درقلبتوواسه کسى بازنکن
اونیکه دوستت داره خودش کلیدداره!

   

تمامی‎ عاشقانی‎ که‎ درفراق‎ یار‎ می‎ سوزندتااخرامسال‎ گازسوزمی‎ شوند‎ 

   

ا ینک که کبوتران خسته از دشت پائیزی نگاهم کوچ کرده اند ، من تنهای تنها در این کوره راه خاموش ،همراه با شقایقی زیبا ولی غمزده اشک میریزم وسرود غزلخوان عاشقان را می سرایم

   

اگردورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست:-) وفاان است که اسمت را درون سینه ام دارم ;-) 

   

آسمان وقف نگاهت گل من* مانده ام چشم به راهت گل من*هر کجاهستی وباشی گویم*که خداپشت وپناهت گل من.

 

  دیشب چک عشق تورا به بانک محبت بردم بازهم حسابت خالی بود.این بارچک رااجرا گذاشتم تاحکم قلبت رابگیرم.دوستت دارم قشنکم! 

   

خوشبختی به کسانی روی می أورد که برای خوشبخت کردن دیکران مى کوشند. 


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 6:30 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

<   <<   71   72   73   74   75   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس