دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید گریه ام را به حساب سفرم نگذارید دوست دارم که به پابوسی ِ باران بروم آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید اینقدر آینه ها را به رخ من نکشید اینقدر داغ جنون بر جگرم نگذارید چشمی آبی تر از آیینه گرفتارم کرد بس کنید، این همه دل دورو برم نگذارید حال زمین بی خبرم نگذارید از حال زمین بی خبرم نگذارید
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع دوش بر من ز سر مهر چوپروانه بسوخت
شاخه ها پژمردست.... سنگ ها افسردست رود می نالد ... جغد می خواند .... غم بیاویخته با رنگ غروب .... می تراود ز لبم....قصه ی سرد دلم افسرده در این...... تنگ غروب پلک چشمم چند روزی است می پرد چون قلب پرنده ای است که در دست گرفته باشم چندبار در روز تکرار می شود و با هربار تکرار مادرم نوید مهمانی عزیز را به من می دهد گویی تو در راهی من اینجا با هر طپش قلبم نام تو را تکرار می کنم بسیار گفته ام منتظرت هستم پس شتاب کن نان را از من بگیر،اگر می خواهی از پس نبردی سخت باز می گردم عشق من،خنده تو خنده ی تو، پائیز نان را ، هوا را،
هوا را از من بگیر، اما
خنده ات را نه
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی،
اما خنده ات که رها می شود
و پروازکنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم می گشاید.
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
در کناره ی دریا
موج کف آلوده اش را
باید بر افرازد،
و در بهاران،عشق من،
خنده ات را می خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم
روشنی را،بهار را،
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.
تو کجایی؟
در گسترهی بیمرز ِ این جهان
تو کجایی؟
ــ تو کجایی؟
در گستره ناپاک ِ این جهان
تو کجایی؟
ــ من در پاکترین مقام ِ جهان ایستادهام:
برای تو.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |