به اندازه ی کلاغ ها که کاج را دوست دارند... به اندازه ی دختر کوچولویی که عروسکش را دوست دارد..... به اندازه ی پسر کوچولویی که آرزوی پلیس شدن را دوست دارد..... به اندازه ی آفتابگردانی که آفتاب را دوست دارد..... به اندازه ی بچه ها که عمو پورنگ را دوست دارند..... به اندازه ی بزرگتر ها که تام و جری را دوست دارند..... به اندازه ی مادر بزرگ که تسبیحش را دوست دارد...... به اندازه ی دانش آموزی که روز آخر امتحانات را دوست دارد...... به اندازه ی شاعری که لحظه ی سرودن را دوست دارد..... به اندازه ی مادری که عروسی تنها پسرش را دوست دارد..... به اندازه ی کودکی که دست تکان دادن برای هواپیما را دوست دارد..... و.... همیشه دوستت دارم.... همیشه منتظرت هستم .... از زندگی گفتی Walk with me in love به یاد شبایه مهتابی ندیدی اشکام رو وقتی فهمیدم که دیر بود گل های باغچه پژمرده در نگاه تو می شود دسته دسته گل یاس را بویید می توان یک آسمان محبت از شاخه اش چید می توان آواز هزار قناری بی پناه را شنید در چشمهایت که خسته اند می توان جای پای سر سخت ترین شقایق را دید ودر چشمهای تو می توان چون نیلوفری همرنگ آسمان بر زندگی خندید زندگی یعنی نگاه مهربا تو.............. راه دور است و پر از خار بیا برگردیم سایه مان مانده به دیوار بیا برگردیم هر زمانی که تو قصد سفر از من کردی گریه ام را تو به یاد آر بیا برگردیم این کبوتر که تو اینسان پر و بالش بستی دل من بود وفادار، بیا برگردیم ترسم اینجا که بسوزد پر و بال عشقم یا شود حاصل تکرار بیا برگردیم یک غزل نذر نمودم که برایت گویم گفتم آنرا شب دیدار بیا برگردیم باز گفتی که برایم غزل از عشق بگو یک غزل میخرم اینبار بیا برگردیم من که عشقم به دو چشم تو دخیلی بسته است عشق من را مکن انکار بیا برگردیم همیشه دریاد منی وبا یاد توئه که نفس میکشم وبا یاد توئه که زندگی می کنم وبا یاد توئه که.........
از زندگی برات میگم
غم داره شادی هم باهاشه
اگه سخته بعدش راحتی
خوب و بد داره
زندگی یعنی اون چیزی که تو از دنیا میخوای
زندگی یعنی زیستن تویه لحظه لحظه وجود
زندگی یعنی هدف بودن
زندگی یعنی ساختن بهانه برایه زیستن
زندگی اون چیزیه که تو می سازی
تو هستی که می خواهی زندگی کنی
سیاهی یا سفیدی رو تو انتخاب میکنی
و همیشه به یاد داشته باش
زندگی در دست توست و
تو فرماندار
خوش زندگی کن هر چند ساده
عاشق باش
و عاشقانه زندگی کن
زندگی کن عاشقانه تا بسازی با زمانه
عاشقانه همراه من گام بردار
Talk to me
about what you cannot say to others
به من از آن بگو
که توان گفتنتش را به دیگری نداری
Laugh with me
even when you feel silly
بامن بخند
حتی آنگاه که احساس حماقت میکنی
Cry with me
when you are most upset
بامن گریه کن
آنگاه که در اوج پریشانی هستی
Share with me
all the beautiful things in life
تمام زیباییهای زندگی را بامن شریک باش
Fight with me
against all the ugly things in life
در کنار من
با تمام زشتی های زندگی ستیز کن
Create with me
dreams to follow
با من
رویاهایی را بیافرین تا به دنبال آنها برویم
Have fun with me
in whatever we do
در شادی هرچه میکنم شریک باش
Work with me towards common goals
برای رسیدن به آرزوهامان
یاری ام کن
Dance with me
to the rhythm of our love
با آهنگ عشقمان با من برقص
Walk with me throughout life
بیا درسراسر زندگی در کنار هم گام برداریم
Let us hug each other
at every step in our journey
...forever in love
بیا تا ابد در هرقدم از این سفر یکدیگر را عاشقانه در آغوش گیریم
وقتی نیستی مثل آفتاب دم دمای غروب که تابی به موندن و رفتن نداره
منم بی تابم
مثل ابری که نمی باره منم نایی به گریه ندارم
مثل زمین خشک به انتظار قطره آب منم به انتظار ذره محبتم
وقتی نیستی پنجره بهانه برای وا شدن نداره
انگاری رو پنجره پرده سیاهی کشیدند چقدر دنیا تاره
بادی که برگ هایه تو کوچه خلوت رو جارو میکنه
و صدایی که سکوت رو میشکونه
و نگاه من که دنبال تو می گرده
وقتی نیستی ساده بگم خیلی سخته
وقتی نیستی همچو دریا پریشونم
غمی تو دل دارم و دلگیرم
مثل غروب
چقدر قشنگ بود
تو کنارم بودی و ماه حسودی میکرد
و سکوتی که شب رو در خودش فرو برده بود
و آهی که تمام وجودم رو گرفته بود
و چشمان همیشه قشنگ تو که منو محو خودش کرده بود
و لبخند های زیبات که زیبا ترت می کرد تمام اون بدی ها رو ازم می گرفت
شاید بگن اغراقه اما واسه من واقعیته
که تو زیباترینی
بیا و باز دست سردم رو بگیر
چرا اون ور حوض نشستی
باز تلنگر یه احساس
منو رو بیدار میکرد
پاشو اون دیگه نیست
وقتی رفتی چطور به چشمانم امان دیدن نمی داد
نشنیدی بوی گل سرخی که برات آوردم
وقتی تو باغ بودی
نمی گفتی حرفات رو با من
وقتی چشمات میگفتند
نشیدی دوستت دارم
وقتی سنگ شدی و رفتی
نمی دونستی از قلبم
وقتی برات بی قراری می کرد
وقتی که به عشق تو می زد
حس نکردی دستام رو وقتی تویه دستات بود
نبوسیدی لبهام رو وقتی رویه لبهات بود
ندیدی برق چشمام رو وقتی تو رو می دیدم
ندیدی دلم رو چطور شکوندی وقتی رفتی
نمی دونستم که...
و باز نقش غروب در چشمان ابری من بسته
و صدایه تار غمگین همسایه
و سکوت شاپرک ها
و آهی که از شکسته دلی برمی خیزد
و نگاهی که به راه دوخته
و دلی پر از شوق دیدار
و دستانی پر از نیاز یار
و باز آهی که از شکسته دلی بر می خیزد
و ناله تلخی که در تاریکی شب می میرد
و باز ترانه غمگینی که همسایه می خواند
و صدایی که از دوری می نالد
و عاشقی که از سفر گله دارد
و آه
خدایا
چرا آنی که دوست داشتم
این گونه خالی گذاشت دستانم
و ...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |