پیرمردی یکی بود و یکی نبود . یه آدمی بود که ///////// به ////////// وقتی ///////////// کلاغ ////////////// این چهار چیز را در زندگیت نشکن: اعتماد، قول، رابطه و قلب زیرا وقتى اینها مىشکنند صدا ندارند ولى درد بسیارى دارند /////////// اگه تو رو تو بیابون بکارن کاکتوس در میای!اگه تو رویا بکارن کابوس در میای!تو کویر بکارن خیارشور درمیای!تو دل من اگه بکارن... عمرا دربیای! //////////// دانی که چرا ز میوها سیب نکوست: نیمی رخ عاشقست نیمی رخ دوست این زرد و سرخی که در او می بینی: زردیش رخ عاشقست سرخیش رخ دوست ................... دوست داشتن رو باید از برگ درخت آموخت وقتی زرد می شه، وقتی می میره ؛ وقتی از درخت جدا می شه ؛ بازم پای همون درخت می افته ////////////////// برای .......................... چنین /////////////////// دستت رو بزار روی قلبت، این ساعته عمرته که داره تیک تیک می کنه، جالبه، همونی که بهت زندگی میده برات شمارش معکوس رو شروع کرده ......................... حکایت جالبی است که فراموش شدگان ، فراموش کنندگان را فراموش نخواهند کرد چند واقعیت توی کتاب خوندم سیگار بده نکشیدم. توی کتاب خوندم مشروب بده نخوردم. توی کتاب خوندم دوست دختر بده دیگه کتاب نخوندم بهتر است غرورتان را به خاطر کسی که دوستش دارید از دست بدهید تا این که او را به خاطر غرورتان از دست بدهید ............. هیچ ویلیام ............ به دنبال کسی باش که تو را به خاطر زیبایی های وجودت زیبا خطاب کند نه به خاطر جذابیتهای ظاهریت ........... بچه ها چه شوخی شوخی قورباغه های مرداب را سنگ میزنند و قورباغه ها چه جدی جدی میمیرند .......... همیشه ..................... یکی آدمها خیلی نمیتونن از هم دور بشن بالاخره یه چیزی جا میمونه که مجبورن برگردن و برش دار .......... عشق با روح شقایق زیباست عشق با حسرت عاشق زیباست عشق با نبض دقایق زیباست عشق با حسرت دیدار تو بودن زیباست فرشتگان زندگی انسان دو قسمت است : قسمت اول در انتظار قسمت دوم و قسمت دوم در حسرت قسمت اول /////////// ...................عشق مرد قسمتی از زندگی او و عشق زن همه زندگی اوست! دوستی چیست؟ شاید شمعی است که هر دم میسوزد و شاید عشقی است که هردم می جوشد و شاید ترانه ایست که آوازه اش در دلها جاری است ولیکن هر چه هست زیباست...
به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم
گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده
بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.خوب
یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد
به سرش و دیوونه میشد ممکن بود همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.
اونشب
برای اینکه آرومش کنم سعی کردم بیشتر بش نزدیک بشم وباش صحبت کنم. بعضی
وقتا خوب بود ولی گاهی دوباره به هم میریخت. یه بار بی مقدمه گفت :
توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت : وقتی از اونا میخورم
حالم خیلی خوب میشه . انگار دارم رو ابرا راه میرم....روی ابرا کسی بهم
نمیگه دیوونه...! بعد با بغض پرسید تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟ ...
اما اون از من دیوونه تره . بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفت دوستت
دارم . اما با یکی دیگه عروسی کرد و بعد آروم گفت : امشبم عروسیشه...
صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید
عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .پرستاران
ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت
عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته
باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او
گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه
را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود
!یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !
دلش میخواست زندگی رو خیلی خوب بشناسه . از موقعی که بچه بود همش در مورد
زندگی و معناش فکر میکرد . همون وقتها , یه دفتر خرید و شروع کرد توش در
مورد زندگی نوشتن . جمله های ناب . زندگی صحنهء یک تئاتر است ... زندگی
خواب و خیالی بیش نیست ... زندگی مقطع کوتاهی از حیات ماست ... زندگی
ترکیبی از شادیها و غمهاست . گاهی شادیها غلبه میکنند و گاهی غمها ...
زندگی تکرار روزمرهء وقایع برای تک تک انسانهاست ... زندگی زیباست
نام خدا خالق انسان . به نام انسان خالق غم ها . به نام غم ها به وجود
اورنده ی اشک ها . به نام اشک تسکین دهنده ی قلب ها . به نام قلب ها ایجاد
گر عشق و به نام عشق زیباترین خطای انسان
یه بار از یه نفر ضربه می خوری درست مثل این می مونه که با ماشین بهت زده
و داغونت کرده ولی وقتی می بخشیش درست مثل این می مونه که بهش فرصت دادی
تا دنده عقب بگیره و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چیزی ازت نمونده
و طوطی هر دو سیاه و زشت آفریده شدند طوطی شکایت کرد و خداوند او را زیبا
کرد ولی کلاغ گفت : هر چه از دوست رسد نیکوست و نتیجه آن شد که می بینی
.طوطی همیشه در قفس کلاغ همیشه آزاد
خریدن عشق هر کس هر چه داشت آورد ،دیوانه هیچ نداشت و گریست ،گفتند چون
هیچ ندارد می گرید ، اما هیچ کس ندانست که قیمت عشق اشک است
گفت زرتشت: عاشق عاشق شدن باش و دوست داشتن را دوست بدار از تنفر متنفر
باش به مهربانی مهر بورز با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش
وقت دل به کسی نبند...چون این دنیا اینقدر کوچیکه که توش 2 تا دل کنار هم
جا نمی شن...!!ولی اگه دل بستی,هیچ وقت ازش جدا نشو ...!چون این دنیا
اینقدر بزرگه که دیگه پیداش نمی کنی
شکسپیر میگه: کسی را که دوسش داری ازش بگذر، اگه قسمت تو باشه بر می گرده
، اگر هم بر نگشت حتماً از اول مال تو نبوده پس بهتر که رفت
برای کسی بخند که میدونی به خاطر تو شاد میشه... واسه کسی گریه کن که
میدونی وقتی غصه داری و اشک میریزی برات اشک میریزه... برای کسی غمگین باش
که در غمت شریکه... عاشقه کسی باش که دوستت داشته باشه
به خدا میگه 10000000 سال برات چقدره؟ خدا میگه یک دقیقه، میپرسه 10000000
دلار برات چقدره؟ خدا میگه اندازه یک اکانت، میگه پس خدا یک اکانت به من
بده، خدا میگه باشه، فقط یک دقیقه صبر کن
از خدا پرسیدن: خدایا تو که بشر رو انقدر دوست داری چرا غم را آفریدی ؟
خدا گفت : غم را به خاطر خودم آفریدم چون این مخلوقه من تا غمگین نباشه به
یاد خالقش نمی افته
.............
شیشه پنجره را باران شست.
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
من شکو فائی گلهای امیدم را در روءیاهامی بینم،
و ندائی که به من می گوید:
"گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است
از گریبان تو صبح صادق، می گشاید پر و بال.
تو گل سرخ (نازنین)منی، تو گل یاسمنی
تو مثل چشمه نوشین کوهسارانی
تو مثل قطره باران نو بهارانی،تو روح بارانی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
- نه، از آن پاکتری.
تو بهاری؟ نه،-بهاران از توست.
از تو می گیردوام، هر بهار اینهمه زیبایی را.
گل به گل،سنگ به سنگ این دشت
یادگاران تواند.
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت سوکواران تواند.
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک،اما آیا باز بر می گردی؟
چه تمنای محالی دارم خنده ام می گیرد!
در میان من و تو فاصله ها ست.
گاه می اندیشم،
-می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
تو توانائی بخشش داری.
دستهای تو توانائی آن را دارد؛
-که مرا، زندگانی بخشد.
وتو چون مصرع شعری زیبا،
سطر برجسته ای از زندگی من هستی.
من در آئینه رخ خود دیدم، و به تو حق دادم.
آه می بینم،می بینم
تو به اندازه تنهائی من خوشبختی
من به اندازه زیبائی تو غمگینم
آرزومی کردم،
که تو خواننده شعرم باشی.
-راستی شعر مرا می خوانی؟-
نه،دریغا،هرگز،
باورم نیست که خواننده شعرم باشی.
- کاشکی شعر مرا می خواندی!-
وقتی تو نیستی، خورشید تابناک،
شاید دگر درخشش خود را،
و کهکشان پیر گردش خود را
از یاد می برد. و هر گیاه،
از رویش نباتی خود، بیگانه می شود.
افسوس!
آیا چه کسی تو را،
از مهربان شدن با من، مایوس می کند؟
ای مهربان من،
من دوست دارمت؛
چون سبزه های دشت
چون برگ سبز رنگ درختان نارون.
ای قامت بلند مقدس،تندیس جاودان،
ای مرمرسپید،
ای قامت بلند ای از درخت افرا
گردنفرازتر
از سرو سربلند بسی پاکبازتر
ای آفتاب تابان
از نور آفتاب بسی دلنوازتر
ای پاک تراز برفهای قله الوند،
تو ،با نوشخند مهر،با واژه محبت،
فرسوده جان محتضرم را ز بند درد
آزاد می کنی.
وبا نوازشت،این خشکزار خاطره ام را،
آباد می کنی.
ای مرمر بلند سپید،ای پاکی مجرد پنهان
مهر سکوت را ،زین سنگواره لب سرد ساکتت
-بردار
ای آفریده من،با واژه های ناب
در معبد خیالی خود ساختم تو را.
اما،ای آفریده من!
-نه، ای خود تو آفریده مرا،
-اینک،
با من چه می کنی؟؟؟؟؟؟!!!!!!
ای بلند اندام،سیاه جامه به تن،دلبر دلیر، آن شیر
بیا که دیده من
به جستجوی تو گر از دری شده نومید
گمان مدار که هرگز
-دری دگر زده است
در انتظار امیدم،در انتطار امید
طلوع پاک فلق را،چه وقت آیا من
به چشم- غو طه ورم در سرشک-
خواهم دید؟؟؟!!!
تو ای گریخته از من! حصار خلوت تنهایی مرا بشکن
به من بتاب،که سنگ سرد دره ام
که کوچکم،که ذره ام
مرا ز شرم مهر خویش آب کن
مرا به خویش جذب کن،مرا هم آفتاب کن.
دوباره با تو نشستن
- دوباره آزادی؟
مگر به خواب ببینم،
- شبی بدین شادی
اگر تو باز نگردی،به طفل ساده خواهر
که نام خوب تو را
زنام مادر خود بیشتر صدا زده است
چگونه با چه زبانی به او توانم گفت:"که بر نمی گردی"
ونام خوب تو در ذهن کودک معصوم
تصوری ست همیشه،
همیشه بی تصویر،همیشه بی تعبیر
دوباره با من باش! پناه خاطره ام
ای دو چشم،روشن باش!(فانوس روشن باش)
من ندانم که کیم ،من فقط می دانم
که تویی،شاه بیت غزل زندگیم
» ضروری ترین کلمه تفاهم است ... آن را ایجاد کن .
» سالم ترین کلمه سلامتی است ... به آن اهمیت بده .
» اصلی ترین کلمه اعتماد است ... به آن اعتماد کن .
» دوستانه ترین کلمه رفاقت است ... از آن سو استفاده نکن .
» زیباترین کلمه راستی است ... با آن روراست باش .
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |