سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه


روز ولنتاین مصادف با 25 بهمن ماه ( 14 فوریه ) است که روز عشق و محبت نامیده شده و در این روز دخترها و پسرها به همدیگر هدیه میدهند تا عشق و علاقه خود را به یکدیگر به نحوی ابراز کنند... هدایای این روز معمولا آب نباتهای فانتزی(البته منظور همون کاکائو بوده به خاطر اینکه تهاجم فرهنگی نشه به جای واژه نامانوس کاکائو از آبنبات استفاده شده)، کارتهای نقاشی شده( این هم همون کارت پستال بوده)، طلا جواهرات سنگهای قیمتی عروسکهایی به شکل قلب و خرسهای کوچک و این قبیل کادوهاست...

این هدایا فقط بین جوانها رد و بدل نمی شود بلکه در سرتاسر دنیا، انسانها این هدایا را به کسانی که دوستشان دارند، اعضای فامیل و ... هدیه می دهند تا محبت خود را نسبت به آنها ابراز کنند (البته به غیر از ایران که همه در موقع مرگ هم فقط به فکر همدیگر می افتند) در تاریخ کلیسای کاتولیک 3 نفر هستند که ولنتاین یا ولنتاینوس نام داشته اند و درباره تاریخچه ولنتاین روایات گوناگونی وجود دارد که در اینجا به چند مورد از آنها اشاره میکنم... یکی از این روایات به قرن سوم میلادی در روم مربوط میشه! در آن زمان کلودیوس دوم امپراطور روم بود، و او به این نتیجه رسیده بود که مردانی که ازدواج نکرده اند بهتر از مردان متاهل جنگاوری میکنند و در حقیقت افرادی که خانواده ندارند سربازان بهتری هستند(چون فکر اجاره خونه و غذا و.... نیستن همون علی بی غم خودمون) ، به همین دلیل او ازدواج را در تمام امپراطوری روم برای مردان جوان ممنوع کرد... در این دوران کشیشی به نام سنت ولنتاین پی به بی عدالتی کلودیوس برده و برای مبارزه با او در خفا و به طور پنهانی در کلیسا برای عاشقان جوان مراسم ازدواج را اجرا می کرد... گفته میشود که وقتی امپراطور پی به این عمل ولنتاین برد دستور داد تا او را به قتل برسانند... در روایت دیگر گفته میشود که ولنتاین به این دلیل کشته شده است که سعی داشته تا مسیحیانی را که به دست رومیان زندانی و اغلب مورد شکنجه بودند را از زندانهای رومیان فراری دهد.. به روایتی دیگر ولنتاین اولین کسی بوده که پیام ولنتاین ( Valentine Greetings) را فرستاده است... این پیام زمانی فرستاده شده که او در زندان به سر میبرده و احتمالا او عاشق دختر زندانبان خود که در زمان اسارت قبل از کشته شدنش به او سر می زده شده بود... جالب است بدانید که این دختر بنا به روایات متعدد کور نیز بوده است... در این نامه فرستاده شده به جای امضا عبارت From your valentine! نوشته شده بود؛ عبارتی که امروزه نیز در میان مردم جهان مصطلح است... شاید دلیل اینکه امروزه این همه پیامهای عاشقانه در سرتاسر دنیا در روز ولنتاین ارسال میشود، ادامه دادن همان سنت دیرینه ولنتاین زندانی باشد... شاید هم سر کار گذاشتن و خندیدن.... به هر حال روایات درباره ولنتاین بسیار زیاد و متعدد است و حقیقت درباره روز ولنتاین در هاله ای از ابهام قرار داره ... ولی در همه روایات بر زیبایی و زیبارویی، بی باکی، و از همه مهمتر چهره رمانتیک و غریب سنت ولنتاین تاکید شده است.... پس آی پسرا آی دخترا ولنتاین یادتون نره مخصوصا پسرا که همیشه موقع اتفاقهای مهم آلزایمر می گیرن.... حالا می ریم سراغ عرق ملی و..... جشن مژدگیران این جشن که گاهی در کتب به نامهای مرد گیران ،مزد گیران و مژدگیران و یا جشن گل نیز نامیده شده. در روز اسپندارمزد* در ماه اسفند برگزار می شده که بنا به گاه شمار پیشین زردشتی روز پنجم از آغاز اسفند و بنا به تقویم امروزین روز بیست ونهم از بهمن می شود . در این روز که روز بزرگداشت ایزد اسپندارمزد یا همان فرشته نگهبان زنان است .زمام امور به دست زنان می افتاده و گاه دیده می شده که حتی شاه نیز در معیت زنان خود در انظار عمومی ظاهر می شده .در این روز زنان به خواستگاری مرد دلخواه خود می رفتند و از او تقاضای ازدواج می کردند (وای چه خوب بوده) و مردان به همسر و یا معشوق خود هدیه و گل اهدا می کردند به نحوی می توان این جشن را جشن عاشقان نامید . . دیگه واقعا لاو بترکند

  


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 5:53 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

آرزو دارم شبی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخورد های سرد را
می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که شب ها در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی دوست دارم

ازآن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد

تمام جستجوی دل سوال بی جواب شد 

نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ای

خطوط نقش زندگی چو نقشه ای بر آب شد 


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 5:51 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

اگه کوه باشی استواری ... اگه رود باشی روانی ... اگه کوه باشی بلندی اگه آسمان باشی وسیعی ... اگه خورشید باشی پر حرارتی اگه آدم باشی یه اس ام اس می فرستی!

 

حیف نون رفته بوده تئاتر، دوستش ازش می پرسه: چطور بود؟
حیف نون میگه: خوب بود، ولی آخرش رو نفهمیدم چی شد. قست اول که تموم شد یک پلاکارد نشون دادن که نوشته بود: "پرده دوم، دو سال بعد"
من دیگه حوصله نداشتم دو سال صبر کنم اومدم بیرون!

تو می تونی 2 میلیون به من قرض بدی ، می دونم که داری ، کمکم کن به خدا بهت بر می گردونم
.
..
( التماس غضنفر به یک خودپرداز!)

 

غضنفر جوراب می خره براش بزرگ بوده جلوش پنبه میذاره !

یارو خونه ش توی بینهایت بوده ,شبا از صدای برخورد خطوط موازی خوابش نمی برده !!

 

آسمان وقف نگاهت گل من، ‌مانده ام چشم به راهت گل من، هر کجا هستی و باشی گویم، که خدا پشت و پناهت گل من...

مهم نبوده سوختنم، دور از تو پرپر زدنم، مهم تو بودی عشق من، نه قصه شکستنم، به افتخار عشق تو میگم که بازنده منم...

معلم گفت{الف}گفتم او.معلم گفت{ب}گفتم با او.معلم گفت{پ}گفتم پیش او.معلم گفت{ج}خواستم بگویم جدایی گفت نگو ...

عشق یعنی کوچیک کردن دنیا به اندازه یک نفر یا بزرگ کردن یه نفر به اندازه یک دنیا.

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم،تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم.

هزار سال در این آرزو توانم بود تو هر چه دیر بیایی ، هنوز باشد زود

میدونی قشنگی زندگی به چیه ؟؟ اینه که تو بی خبر باشی یکی به خاطر تو با خدا راز و نیاز می کنه

نمیگم دلم اسیره نمیگم پیش تو گیره من میگم اگه نباشی دلم از غصه می میره

عطر حرفات واسه من بوی گل شقایقه . تو رو دیدن واسه من قشنگ ترین دقایق

غیر از غم عشق تو ندارم غم دیگر / شادم که جز این نیست مرا همدم دیگر .

تمام امید آسیابان به وزش باده تاآسیابش از کارنیافتده،قلبم آسیاب، خودم آسیابان ونفسهایت باد.!


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 5:49 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

به سوالات زیر با دقت و صادقانه پاسخ بدهید و در پایان تعبیر پاسخ هایتان را مشاهده بفرمائید

1- دریا را با کدام یک از ویژگی های زیر تشریح می‌کنید؟
آبی تیره، شفاف، سبز، گل‌آلود

2- کدام یک از اشکال زیر را دوست دارید؟
دایره، مربع یا مثلث

3- فرض کنید در راهرویی راه می‌روید. دو در می‌بینید. یکی در 5 قدمی سمت چپ تان و دیگری در انتهای راهرو. هر دو در باز هستند. کلیدی روی زمین درست جلوی شما افتاده است. آیا آن را بر می‌دارید؟

4- رنگهای روبرو را به ترتیب اولویتی که برایتان دارند بگویید . قرمز، آبی، سبز، سیاه و سفید

5- دوست دارید در کدام قسمت کوه باشید؟

6- در ذهنتان اسب چه رنگی است؟
قهوه‌ای، سیاه یا سفید

7- توفانی در راه است. کدامیک را انتخاب می‌کنید: یک اسب یا یک خانه؟


و اما پاسخ‌ها:
1- آبی تیره : شخصیت پیچیده
سبز: آسان گیر و بی‌خیال
شفاف: به سادگی قابل درک
گل‌آلود: آشفته و سردرگم


2- دایره : سعی می‌کنید طوری رفتار کنید که خوشایند همه باشد.
مربع: خودرأی و خود محور
مثلث: یک دنده و لجباز
(اندازه اشکال با خودخواهی و منیت شما ارتباط مستقیم دارد)


3- بله : شما آدم فرصت طلبی هستید
نه: آدم فرصت‌طلبی نیستید.


4- این سئوال، اولویت‌های شما در زندگی را مشخص می‌کند.
آبی: دوستان/ روابط
سبز: شغل و حرفه
قرمز:  دلبستگی
سیاه: مرگ
سفید: ازدواج


5- میزان ارتفاعی که انتخاب می‌کنید رابطه مستقیم با میزان جاه طلبی شما دارد .


6- قهوه‌ایی: فروتن و خاکی
سیاه: غیرقابل پیش‌بینی، سرکش، هیجان‌انگیز
سفید: برتر، مغرور، تاثیرگذار


7- این سئوال، اولویت‌های شما به هنگام مشکلات را تعیین می‌کند.
اسب: همسر
خانه: فرزند


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 5:46 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

زندگی بزرگ ترین موهبتی است که خداوند به ما عطا کرده است . تنها مجالی برای بودن،رشد کردن،بالنده شدن،آموختن،عمل کردن و دوست داشتن . پس لحظه به لحظه ی آن را قدر بدانیم و قطه قطره اش را بچشیم...


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 5:43 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرواد از یادت در شگفتم که در این مدت ایام فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت

من هم به نوبه خودم عیدرو به شما و تمام ایرانیان عزیز در خارج و داخل کشور تبریک میگویم با تشکر از تمام شما عزیزان. 


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 5:41 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |


برای تو می نویسم

ساکت نشسته ام وبه جستجو می پردازم تا راهی برای زندگی بیابم ،

ولی افسوس

که همواره پرنده شوم نا امیدی در آسمان زندگیم پرواز میکند که مبادا راه را گم کنم

عشق را

لطافت زندگی میدانستم و وقتی آن را از دست دادم، زندگی برایم مانند گوری آرام و خاموش

شده است

به آسمان می نگرم ومی گویم

خدایا

چرا مرا خلق کردی که این همه رنج کشم؟مگر گناه من چه بوده که باید زندگی رنجم دهد؟

چرا به کمکم نمی شتابی؟ مگر من بنده تو نیستم؟چرا در این دنیا کسی برایم نفرستادی تا

مرا به خاطر خودم دوست داشته باشد.

خدایا

غم فروشی دوره گر شده ام و با شادی بیگانه

تنهایی را دوست دارم،از دنیا و زندگی گریزان شده ام،احساس میکنم که مرداب عظیم درد و

رنج شده ام وابر های سیاه آسمان به من می خندند. همچون معبود ناکامیها شده ام و ار مغان

آورنده ی ناامیدی و دیگر آن همه شادی دوران را در خود احساس نمی کنم

مانند دیوانه ای شده ام که به زنجیر کشیده باشند و مانند مرغکی اسیر در تنهایی وجدایی هستم

و باده خوشبختی ام بر خاک ریخته شد،عشق نا شکوفه هایم هراسان از آغوشم گریخته اند

خدایا


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 5:38 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

 

 

دیدم دلم گرفته هوای گریه دارم
تو این غروب غمگین درو از رفیق و یارم
دیدم دلم گرفته دنیا به این شلوغی
این همه آدم اما من کسی رو ندارم
دیدم غروب اما نه مثل هر غروبی
پهنای آسمون و هرگز ندیده بودم از غم به این شلوغی
دیدم که جاده خسته است،از این که عمری بسته است

اونم تمام حرفهاش یا از هجوم بارون یا از پلی شکسته است
من و غروب و جاده رفتیم تا بی نهایت
از دست دوری راه یکی نکرد شکایت
گم شدیم از غریبی من و غروب و جاده
از بس هوا گرفته از بس که غم زیاده
پر از غبار غم بود هر جا نگاه می کردی
کی داشت خبر که یک روز میری که برنگردی
دیدم غروبه اما نه مثل هر غروبی
پهنای آسمون و هرگز ندیده بودم از غم به این شلوغی
دیدم جاده خسته است،از اینکه عمری بسته است

اونم تمام حرفهاش یا از هجوم بارون یا از پلی شکسته است
اونم تمام راهاش یا انتها نداره یا در میونه بسته است
من و غروب و جاده رفتیم تا بی نهایت
از دست دوری راه یکی نداشت شکایت
گم شدیم از غریبی،گم شدیم از غریبی من و غروب و جاده
از بس هوا گرفته از بس که غم زیاده


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 5:36 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |


کاش نغمه ای شاد ،دلنشین بودی
کاش نجوایی بر عمر واپسین بودی
کاش آرزو نمی گشتی بر دل زار
کاش جلایی بر سنگ زیرین بودی
کاش نبود مس وجودم در راهت
کاش همیشه ستونی زرین بودی
کاش شعرهایم نبود رو به انتها
کاش شعری تازه و بیت آفرین،بودی
کاش تَف نهان و شکیب بی حاصل نبود
کاش قطره آبی بر آتش درون بودی
کاش غروری بر دلنوشته هایم گشتی
کاش جانی تازه بر سر انگشتان بودی
کاش همچو سال ،بهار را مژده می دادی
کاش قاصدکی خوش خبر بر جان شیرین بودی
کاش عجین نبود هم من با غم تو

کاش فقط مهربان ، فقط همین بودی








نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 1:17 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |


جوانی ام به هوای تو بی خیال گذشت
ز عمر وعده ی تو سالیان سال گذشت
به بی خیالی خود هرشبانه می خندم
شبانه های من اینگونه بی خیال گذشت
هزار حرف گره خورده ماند در دل من
و دست وپنجه دل خسته در جدال گذشت
چقدر پرسش من بی جواب ماند از تو
چقدر تاب دل آرام وبی سوال گذشت
امید را نتوان از رواق سینه زدود
اگرچه عمر به ناکامی و ملال گذشت
به رنگ آبی عشق تو لحظه های شبم
به شعر حافظ و دلشوره های فال گذشت
نمانده ای که مرا صاحب کمال کنی
دریغ ازآن همه عمری که بی کمال گذشت
خوشم که عمر به یاد تو مهربان سر شد
اگرچه تلخ وهرچند بی وصال گذشت







نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 1:7 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس