کسی دیگر نمی کوبد دراین خانه ی متروک وویران را کسی دیگر نمی پرسد چراتنهای تنهایم؟؟!! ومن چون شمع می سوزم ودیگرهیچ چیزازمن نمی ماند ومن گریان ونالانم وتنهای تنهایم..... درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال ازمن غمگین نمی پرسد ومن دریای پراشکم که طوفانی به دل دارم.... درون سینه ی پرجوش خویش اما کسی حال من تنهانمی پرسد ومن چون تک درخت زردپاییزم عشق بیداد من
باختن یعنی لحظه عشق
جان سرزمین یعنی یعنی
زندگی پاک من عشق لیلی و
قمار مجنون
در عشق یعنی ... شدن
ساختن عشق
دل یعنی
کلبه وامق و
یعنی عذرا
عشق شدن
من عشق
فردای یعنی
کودک مسجد
یعنی الاقصی
عشق من
عشق آمیختن افروختن
یعنی به هم عشق سوختن
چشمهای یکجا یعنی کردن
پر ز و غم دردهای گریه
خون/ درد بیشمار
عشق من
یعنی الاسرار
کلبه مخزن که به سوی من می آیی و عاشقم بر انتظارات آن لحظه که تو را در کنار خود حس کنم دوستت دارم...... حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد به دیدار تو شادم
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همرام کرد
تو شادم کن
که سوز غم بر آمد از نهادم
تو می گفتی صدایم کن
زسوز سینه هر شب
صدایت می زنم
اما رسی ایا به دادم؟
کمک کن
تا ابد تنها به تو عاشق بمانم
به کوی عاشقی
شعر خوش ماندن بخوانم.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |