دیشب که بارون می اومد من و دلم حرف می زدیم دفتر خاطراتمو با همدیگه ورق زدیم از پشت صفحه های دور نگام به اسم تو رسید دلم یه دفعه بی دلیل یه آه کوتاهی کشید یادم اومد روزی رو که چشام چشای تو رو دید خواستم که درگیرت نشم اما مگه دلم شنید پا توی این جاده گذاشت، دل کوچیک و بی کسم نمی دونم چه جوری شد،تو شدی همه نفسم وقتی که عطر عاشقی پیچید توی جون و تنم گفتی به من با خنده ای باید ز تو دل بکنم چشمای بارونی و خیس سهم دل از این عاشقیس تو راست میگی که سادگیم گناه چشمای تو نیست
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |