چیزی شبیه یک نامه..... سلام....سلامی پاک و بی انتها به تو.... عزیزم....! هیچ میدونی دلم چقدرهوای توروداره.....؟ هیچ میدونی این روزا چقدرتنهام....؟ هیچ میدونی با رفتنت قلب آرزوهام وایستاد....؟ هیچ میدونی ازروزی که رفتی کی نجوای دلتنگیامو میشنوه و رو زخمام مرهم میذاره.....؟ هیچ میدونی شبی که رفتی من وعکسات تا صبح گریه کردیم....؟ این روزا هیچ باخودت فکرکردی که چه بلایی سرمن اومده....؟ هیچ باخودت فکرکردی که هی.....دختری که عاشقش کردم،چی شد....؟کجاست....؟زنده است....؟ دختری که فارغ ازقصّه وغصّه ی عشق بود....! شده این روزا،یه ساعت....یه دقیقه ....حتی یه لحظه باخودت فکرکنی که بامن چی کردی....؟ هه....چه خیال باطلی....تومنوازیادبردی....تویهوازمن بریدی....رواسمم خط کشیدی....یه خط قرمز.... حالامن برات میگم که این روزا به من چی گذشته....؟ ازهمیشه تنهاترشدم وهنوزم که هنوزه تنهام....تنهای تنها...... وتو خودت خوب میدونی که منظورم ازتنهایی خلأ آدمای دورواطرافم نیست؛منظورم یک خلأ عاطفی بزرگه که تومسئول اون هستی.....! آره....تو....خودِخودت.....تومسئول تنهایی منی....مسئول غصّه خوردن منی.... مسئول گریه های وقت وبیوقت منی....مسئول طردشدن من ازاطرافیان هستی....مسئول انگشت نماشدن منی.... مسئول نگاه های معناداردیگران نسبت به منی....مسئول دلزده شدن من اززندگی هستی..... تومسئول بی ارزش شدن 2سال وچندماه ازعمر با ارزش منی.... تومسئول همه ی اینا وخیلی بیشترازاینا هستی....اما افسوس....افسوس که نمیدونم ازچی شکوه کنم...؟! به قول همدم تنهائیام – مریم.حیدرزاده – که میگه: «توچرا ازاینجارفتی،توکه مثل قصه هایی گله م ازچه چیزی باشه،نه بدی نه بی وفایی» آره....منم نمی دونم ازچی شکایت کنم.....؟ ولی اینو میدونم که: سکوتم ازرضایت نیست دلم اهل شکایت نیست.....
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |