من از زمانه که دسـت تـو داد تقدیرم، هـنوز هم که هـنوز اسـت سخت دلگیرم، تو رفته ای ومن اندر در هجوم خاطره ها، چو قـاب عـکس قدیمی اســیر تصویرم. باران از راه رسید، عشق را دوباره در مزرعه ی خالی تنم پرورانید، زندگی را در آسمان آبی چشمم حس کرد، ناگهان پاییز عشقم از راه رسید، آری رفت ولی هنوز قلبم برای اوست کوچه کوچه بغض هایم شد مسیر رفتنش من در پیش چشمش باز بود آمد از باغ نگاهم برگ سبزی چید و رفت دلم خو کرده بود پلکهای مرطوب مرا باور کن، این باران نیست که میبارد، صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون میریزن من … چه تحملی میکنی تو !!! برسم … چه اگر نرسی
هق هق این کودک احساس را نشنید و رفت
دفتر غم های
خاطرات تلخ و شیرینی به من بخشید و رفت
واژه امید از چشمان من دزدید و رفت
او که عمری با غزلهای
عاقبت از ایل چشم شاعرم کوچید و رفت
میان تو و من فاصله ایست به پهنای یک عمر شاید؛ زیاد که نیست ؟
چه رنجی میکشم
آغوشمان باز خواهد بود برای رسیدن خسته که نمیشوی ؟
چه اگر
چه اگر نیایم …چه اگر نیایی
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |