با یا آوری اون روزهای قشنگ با تمام فاصله های بین آشناییمان در می یابم که هیچ چیز و هیچ کس در عشق ما دخالت نداشته جز خودمان.
وقتی پرده ی کثیف فاصله ها را کنار میکشم در جستچوی توام وقتی تورا یافتم اولین کاری که در اولین فرصت میکنم پس از شستن آن پرده حالا پرده ی تمیزی به نام عشق و محبت دارم آنرا از دیوار قلبمان آویزان می کنم تا همه بدانند ما عاشقیم... گرد و خاک دل شکستن را کنار می زنیم و با تمام عشق؛ همه چیز را آماده ی یک زندگی قشنگ میکنیم. اما حیف این ها فقط رویایی بیش نیستند... حیف کسی عشق مارا باور ندارد.زیرا که بعضی عشق ها در هوس خلاصه می شوند؛ بعضی ها می پندارند عشق ما از روی هوس است. گویا حس درونی ام می گوید تو عاشق باش... اما چطور...!! عاشق باشم گویند دیوانه است...اشکالی ندارد من دیوانه ام... من عشق خود را با هیچ عشق دیگر عوض نمی کنم و هرروز بیشتر انتظار باز آمدنش را خواهم کشید. اوییکه تمام زندگی من است و من با او زندگی را آغاز خواهم کرد. او را چون بتی می پرستم و خدای یگانه را حامی روزهای خوب و بدمان میدانم. می دانم هرآنچه او برایمان رقم زده به صلاحمان است. از تاریکخانه قلبم که بیرون می آیم جز تاریکی چیزی نمی بینم ای زندگی من؛ کجایی تا تاریکی را بر من روشن سازی؟ کجایی که سرم را بر شانه هایت بگذارم تا نوازشم کنی. وقتی دستان خود را می بینم یاد دستان مهربانت می افتم که دستانم را نوازش می کرد. مروی بر خاطراتمان می کنم تورا می یابم می خواهم باز به آغوشت بیایم اما وقتی چشم باز میکنم میبینم تو نیستی و من فقط در رویا به سر می بردم. عمر من؛ کجایی تا این زندگی را پر کنی؟ می دانم جداییمان دست هیچ کداممان نبوده اما باید ساخت و ساخت... تو را میخوانم. تویی که تمام نفس هایم از توست. پس بخند تا بهتر زندگی کنم. می دانم صدایم را می شنوی. منتظرت جوابت هستم ای دوست...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |