شعر و متن عاشقانه
شاید اگر روزی مقدر شد که با اشکت وضو سازم/خدا داند که با چشمت هزاران قبله میسازم زندگی قصه ی تلخیست که از اغازش بس که ازرده شدم چشم به پایان دارم هجوم خوابها پلک مرا از پا نمی انداخت/چه شبهایی طلوعت را به جانم منتظر بودم زندگی همچو شمعیست که در بزم وجود به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است
ان روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل
یاس نداشت باید این طور نوشت هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی اجبار است
نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت
5:58 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |