شعر و متن عاشقانه
با همین تو بازی های روزگار از درون هم ولی بی خبریم زندگی تولد یه خاطرست انگاری شروع یک نمایشه کاشکی از دنیای این خاطره ها سهم ما تموم خوبی ها با شه بهتره به قلبامون دروغ نگیم زندگی هر طور که باشه می گذره منو تو مسافریم تو این روزا مثل خورشید تو نگاه پنجره همون پشت نقاب صورتک همیشه از صبح تا شب قایم می شیم واسه پنهون کردن گریه هامون روی قلب و روحمون خط می کشیم اگه باز از روزگار دلت گرفت لحظه ها ثانیه ها ابری شدنبیا با من بیا بامن
توی صحنه غریب زندگی هممون در نقش یک بازیگریم
نوشته شده در شنبه 89/2/4ساعت
10:10 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |