سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه

گفتم خدای من لحظاتی بود در زندگانیم
که هوس کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود وهراس فردابر شانه های
صبورت بگذارم.آرام برایت بگویم وبگریم در آن لحظات دلتنگی شانه نای تو کجا
بود؟گفت عزیز تر از هر چه هست!تو نه تنهادر آن لحظات دلتنگی بلکه در تمام
لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ومن آنی خود را از تو دریغ نکردم که تو
اینگونه هستی!من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد با شوق تمام لحظات
بودنت را به نظاره نشسته بودم.گفتم پس چراحاضر شدی برای آن همه دلتنگی این
گونه زار بگریم.گفت عزیزتر ازهر چه هست اشک تنها قطره ای است که قبل
ازفرود آمدن عروج می کند اشکهایت برمن رسید ومن یکی یکی بر نگار های روحت
ریختم تا باز هم از جنس نور باشی  واز حوالی آسمان.چرا که تنها اینگونه
میشود که همیشه شاد بود.گفتم پس آن سنگ بزرگی که بر سر راهم نهادی
چه؟؟!گفت آن سنگ بزرگ فریاد بزرگ من بودکه ای عزیزتر ازهرچه هست ازاین راه
نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.گفتم آن همه درد در دلم نهادی
چه؟؟!گفت عزیزتراز هرچه هست روزیت دادم چیزی نگفتی.پناهت دادم چیزی
نگفتی.صدایت کردم.چیزی نگفتی.می خواستم برایم بگویی.آخه توبنده من بودی
چاره ای نبود جز نزول درد.تواین گونه شدکه صدایم کردی.گفتم چرا اول بارکه
صدایت کردم دوای آن را دردلم نهادی؟گفت اول باری که گفتی خدا آن چنان به
شوق آمدم که حیفم آمد بار دیگرخدای تورانشنوم.توباز گفتی خدا و من مشتاق
تر برای شنیدن خدایی دیگرومن میدانستم که تو جزاز علاج درد برخدا گفتن
اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اولشفایت می دادم

گفتم مهربان ترین خدا دوستت دارم گفت:عزیزتر از هر چه هست دوستر میدارمت
نوشته شده در چهارشنبه 88/12/26ساعت 11:57 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس