تو دیروز،برچشم من،چشم بستی بصد ناز،دردیده ی من نشستی
مرا با دو چشمی که آتشفشان بود نگه کردی و خنده بر لب شکستی
زچشم سیه مست ناز آفرینت بجان وتنم،مستی خواب میریخت
نگاهت چو میتافت بر دیده ی من به شام دلم موج مهتاب میریخت
چو لبخند روی لبت موج میزد- دل من از آن موج، توفانسرا بود
چو نسرینه اندام تو ،تاب میخورد مرا حیرت از شاهکار خدا بود
پی نوشخندی چو لب میگشودی بدندان تو بود، لطف سپیده
ندانم که الماس دندان نما بود و یا اشک مهتاب، بر گل چکیده؟
بسی رفت و بی مستی عشق بودم بچشمت قسم،مستی از سر گرفتم
تو دیشب نبودی،خیالت گواه است که او را به جای تو در بر گرفتم
پس از این، دلم بیتو چون گور سرد است بیا بخت من شو،در آغوش من باش
مرو،بی تو شبهای من بی ستاره است تو پروین شبهای خاموش من باش
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |