سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه

بی تو چون شبهای دیگر
امشب آرامی ندارم
در سکوت کوچه تو
نیمه شب ره می سپارم

آن زمان این کوچه هر شب
کوچه میعاد ما بود
بر لب ما تا سحرگه
قصه فردای ما بود

این زمان افکنده بر ما
سایه ، دیوار جدایی
ای خدا آخر کجا رفت
روزگار آشنایی

ای کویر سینه من
بوته های آتشت کو
در شب سرد جدایی
شعله های سرکشت کو




من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشــــق بازی مـوجا قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خــــــــالص روی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی
غصه های عـــاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عــشقت همه جونم آرزو شد
تـا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن قصه عاشقی همینه
اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
امــــا تو قایقی بودی از من و دلم گذشتی
رفتــــــــی با قایق عشقت سوی روشنی دریا
من و دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بـی تو بودن میگذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره ایــــــــن گوشه می میره
ولی حتی وقت مردن باز سراغت رو می گیره
مــی رسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونه ام
اما تو دریای عشقت باز یــــــه گوشه ای می مونم



نجات من بدست توست
از این محبس نجاتم ده
لباس کهنه تن را بسوزان و حیاتم ده
بیا و نقطه پایان به شعر عمر من بگذار
تنم دیوار بین ماست
تنم را از میان بردار
مرا از وحشت و تردید رها کن تا رها باشم
هوای صبح بیداری شهادت را صدا باشم
همیشه در مصاف مرگ نقاب از چهره میافتد
چه در میدان چه در بستر پس بیماری ممتد
بیا و جامه عصیان بپوشان بر صدای من
که تنها سهم من این است
هراس بی صدا مردن
مرا از وحشت و تردید رها کن تا رها باشم
هوای صبح بیداری
شهادت را صدا باشم
نقاب از چهره ام بردار
به آیینه نشانم ده
سکوتم بدتر از مرگ است
بمیرانم زبانم ده
بیا و جامه عصیان بپوشان بر صدای من
که تنها سهم من این است
هراس بی صدا مردن
مرا از وحشت و تردید رها کن تا رها باشم
هوای صبح بیداری
شهادت را صدا باشم


نوشته شده در شنبه 88/1/1ساعت 3:42 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس