من به تو محتاجم
مثل همیشه با رفیق قدیمی که تنهایی نام دارد
نشسته ام و به تو می اندیشم
به تویی که محتاجم تا صدایم کنی
به تویی که این این زندگی سیاه رنگ و سیاه بخت رابه سفیدی پاکی آوردی
به تویی که زندگی ام را از منجلاب مرگ بیرون آوردی
و طعم خوش عشق را چشاندی آری من به تو محتاجم
به تویی که سرتاسر این زندگی را مدیون توام
من به تو محتاجم به تویی که اگر اینک هستم برای وجود توست
ای عزیز ترینم ای امید آخرینم من به تو محتاجم
چقدر ناله ی شبانه سر دهم
چقدر فریاد زنم که من به تو محتاجم این زندگی مرا عذاب میدهد
مرا بی تو در گرداب سختی ها غصه ها می اندازد
و من امید بی تو عشقم زیر این غم و غصه ها مدفون می شوم
ای عزیز ترینم من به تو محتاجم
به تو عشق ات ....به نصیحت هایت ..... به خوبی هایت ....
آری من به تو محتاجم
تا سفر به شهر آرزو ها کنم من به تو محتاجم تا بفهمم
زندگی چیست ؟ عشق چیست ؟ محبت چیست ؟
من به جزتو راهی ندارم
ای عزیزم باز برگرد
قلب من ، آه قلب خسته و افسرده من
چه سؤالها دارد!
قلب من بس که تپید ، بس که شکست ، بس که از اعماق دلش ناله کشید
و چه سنگین شکست
چه سؤالها دارد این دل من
این دل سفر کرده و گم شده ام!
دل من ، به چه سان یاد برد عشقش را؟
قلب من ، به چه ترتیب بتپد وقتی نیست دگر خبر از سلطانش؟
نفسم ، به چه آیات و قسم ها یاد کند عشقی پاک در طبق اخلاصش؟
بچه ام ، همه می گویند (حتی او )
پس کدامین مثل می گوید بچه ها معصومند؟
خدایا چه کس بود که گفت حاجت معصومان اجابت شده است؟
پس چرا حاجت معصومان? بچه ای چون من را