شعر و متن عاشقانه
عشــق عشــــق عشـــــــق نمی دانم که این عشق چگونه بر کویر خشک قلبم بارید که دل بی خبرم عاشق شد و به عشقش می بالد . . . نمی دانم می داند که با دیدنش می رود از تن و جانم خستگی . . . نمی دانم تا کی عاشق می ماند . . . نمی دانم می داند بدون او بی قرارم ، هیچم ، پیچم . . . نمی دانم می داند در انتظار فردای با او بودنم . . . نمی دانم چگونه سر کنم لحظات بی او بودن را . . . نمی دانم می داند که هیچگاه عشق واقعی نمی میرد . . . نمی دانم می داند دوست ندارم در رویای کسی دیگر باشم . . . . !
نوشته شده در شنبه 88/6/7ساعت
12:32 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |