دوست اگر من
عزیز نگاهی به طبیعت می اندازم و چیزی که قابل ستایش تو باشد نمیابم پس
ناچار به قلبم رجوع میکنم و آن را با خنجر محبت میشکافم و قطره خونی را به
عنوان سلام تقدیمت می نمایم امیدوارم که پذیرا باشی
ماه بودم به هر جا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم اگر سنگ بودم به هر
جا که بودی سر رهگذار تو جا می گرفتم اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر
لب باممان می نشستی اگر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا می شکستی، می شکستی
سنگ بودی به هر جا که بودم مرا می شکستی، می شکستی
از کجای تو شروع شدم در امتداد لحظه ای که امتداد تو بود از درون تو
گذشتم، در درون تو زاده شدم چون حوا که از دنده ی آدم بیرون آمد خودم را
تنها یافتم میان فاصله ای از خودم، تا سایه های تو *** غم هایم آشنا با من
نفس می کشند با حادثه های معمول از حوادث عبور می کنند از فضاهای رنگی به
جستجوی بیرنگی آهنگ بی صدای بودن، بودم یا طنین ترانه ای در دور *** کلاه
تو بزرگ بود و پر سایه و من و سبزهای کوچک، در انتظار نور سوار بر خیالات
خودم بودم که بادی وزید و پلکهایم
< language="Java1.2">