شکستند اگر قاب یاد مرا ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
ز چشمت اگر چه که دورم هنوز
پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگر غصه بارید از ماه و سال
به یاد گرشته صبورم هنوز
دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره ی دردهایم نشد
پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختی نبود
گرشتم ولی غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام
پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدی
من شیفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگی ساده نیست
در این عرصه مردی جسورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نساخت
پر از نغمه ی پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشی ها کم است
ولی با توام پس صبورم هنوز...
چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنایی
همه شب نهادهام سر، چوسگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی
مژهها و چشم یارم به نظرچنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه روهمیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که توعاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی
در دیر میزدم من، که یکی زدر در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که توهم از آن مایی
می خواهم و می خواستمت، تا نفسم بود .
می سوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود .
عشق تو بَسَم بود، که این شعله بیدار
روشنگر شب های بلند قفسم بود .
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود .
دست من و آغوش تو ، هیهات ، که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
سیمای مسیحائی اندوه ، تو ، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود .
لب بسته و پر سوخته ، از کوی تو رفتم
رفتم ، به خدا اگر هوسم بود ، بَسَم بود .
تو کیستی ، که من اینگونه ، بی تو بی تابم ؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .
تو چیستی ، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته ، روی گردابم !
تو در کدام سحر ، بر کدام اسب سپید ؟
تو را کدام خدا ؟
تو از کدام جهان ؟
تو در کدام کرانه ، تو از کدام صدف ؟
تو در کدام چمن ، همره کدام نسیم ؟
تو از کدام سبو ؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه !
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه !
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه !
کدام نشأ دویده است از تو در تن من ؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند ،
به رقص می آیند ،
سرود می خوانند !
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو :
تو آرزوی بلندی و ، دست م
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |