سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه


تا عمر دارم دیگر هیچ عشق و دوست داشتنی را باور نخواهم کرد...

نوشته شده در دوشنبه 89/6/29ساعت 6:32 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |


من از زمانه که دسـت تـو داد تقدیرم، هـنوز هم که هـنوز اسـت سخت دلگیرم، تو رفته ای ومن اندر در

هجوم خاطره ها، چو قـاب عـکس قدیمی اســیر تصویرم.

باران از راه رسید، عشق را دوباره در مزرعه ی خالی تنم پرورانید، زندگی را در آسمان آبی چشمم

حس کرد، ناگهان پاییز عشقم از راه رسید، آری رفت ولی هنوز قلبم برای اوست

کوچه کوچه بغض هایم شد مسیر رفتنش
هق هق این کودک احساس را نشنید و رفت
دفتر غم های

من در پیش چشمش باز بود
خاطرات تلخ و شیرینی به من بخشید و رفت

آمد از باغ نگاهم برگ سبزی چید و رفت
واژه امید از چشمان من دزدید و رفت
او که عمری با غزلهای

دلم خو کرده بود
عاقبت از ایل چشم شاعرم کوچید و رفت

پلکهای مرطوب مرا باور کن، این باران نیست که میبارد، صدای خسته ی من است که از چشمانم

بیرون میریزن


میان تو و من فاصله ایست به پهنای یک عمر شاید؛ زیاد که نیست ؟
چه رنجی میکشم

من … چه تحملی میکنی تو !!!
آغوشمان باز خواهد بود برای رسیدن خسته که نمیشوی ؟
چه اگر

برسم … چه اگر نرسی
چه اگر نیایم …چه اگر نیایی


نوشته شده در دوشنبه 89/6/29ساعت 6:21 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

------------------------------

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت

نوشته شده در دوشنبه 89/6/29ساعت 6:16 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

به
تو عادت کرده بودم ای به من نزدیک تر از من ای حضورم از تو تازه ای نگاهم
از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگی به شبنم مثل عاشقی به غربت
مثل مجروحی به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه های من بی تو تجربه کردن مرگه
زندگی کردن بی تو من که در گریزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و
گریه شب به تو حجرت کرده بودم با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم خونه لبریز سکوته خونه از خاطره
خالی من پر از میل زوالم عشق من تو در چه حالی

 

نیمه
شب آواره وبی حس وحال...درسرم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغاز کردیم در
خیال...دل به یاد آورد ایام وصال از جدایی یک دو سالی می گذشت...یک دو سال
ازعمررفت وبرنگشت دل به یاد آورد اول بار را...خاطرات اولین دیدار را آن
نظربازی و آن اسراررا...آن دو چشم مست آهووار را همچو رازی مبهم و سر بسته
بود...چون من از تکرار او هم خسته بود آمد و هم آشیان شد با من او...هم
نشین و هم زبان شد با من او دامنش شد خوابگاه خستگی...اینچنین آغاز شد
دلبستگی وای از آن شب زنده داری تا سحر...وای از آن عمری که با او شد بسر
مست او بودم زدنیا بی خبر...دم به دم این عشق می شد

  •  

    دم به دم این عشق می شد بیشتر آمد و در خلوتم دمساز شد...گفتگوها بین ما آغاز شد

  •  

    گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر چو ماه میکشم از پنجره سر افسوس که خورشید شدی وقت غروب اندوه که ماه شدی وقت سحر

  •  

    یکی در آرزوی دیدن توست،یکی در حسرت بوسیدن توست،ولی من ساده و بی ادعایم ، تمام هستی ام خندیدن توست

  •  

    میتونی نگاهم نکنی اما نمیتونی جلو
    چشامو بگیری . میتونی بگی دوستت ندارم اما نمیتونی بگی دوستم نداشته باش .
    میتونی از پیشم بری اما نمیتونی بگی دنبالم نیا . پس نگاهت میکنم ، دوستت
    دارم ،تا ابد به دنبالت میام  

  •  

    زندگی دفتری از خاطرهاست یک نفر در دل
    شب یک نفر در دل خاک یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست چشم
    تا باز کنیم عمرمان می گذرد ما همه همسفریم پس بیایم باهم مهربونتر باشیم

  • به چه مانند کنم حالت چشمان ترا ؟ به غزلهای نوازشگر حافظ در شب ؟ یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب ؟ به چه مانند کنم؟؟؟


  • نوشته شده در دوشنبه 89/6/29ساعت 6:12 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

    ای دوست؛
    عشق در همین چند قدمی ماست.

    ای یار همیشگی من، کجایی تا نفس های مانده قلبم را با تمام وجود بی وجودم تقدیمت کنم...!

    نمی دونم اونجا چقدر اذیتت میکنن یا نمی کنن

    اما عمره من؛ به خاطر من تحمل کن تا برای همیشه مال هم باشیم.

    مطمئن باش تا آخر به پات وامیستم!!!

    هرچند
    که میدونم و توام خیلی میگفتی که می ترسم تو به پام نمونی و وقتی بیام با
    ذوق و شوق میام در خونتون و میبینم تو دستت تو دست یکی دیگه است و منو
    فراموش کردی و هزار تا فکر و خیال دیگه که تو همیشه داشتیشون

    اما من تا اونجا که تونستم قانع ات کردم که اینطوری نیست...

    زندگی من؛ مطمئن باش این معشوقه ات تا آخر باهاته و هیچوقت فراموشت نمی کنه؛

    حتی اگه (خدایی نکرده) بهم نرسیدیم...

    عشق ابدی من، اینجا یکی به پات نشسته

    مطمئن باش من کسی دیگه رو تو قلبم نمی تونم جا بدم

    حتی اگه بتونمم نمی خوام بهت خیانت کنم

    در دل من بعد تو بسته شد
    هرچند که بعضی وقتا اذیتم کردی اما همممممشونو برام جبران کردی

    نمی خوام به بدی هایی که در حق هم کردیم هم فکر کنم

    پس توام صبور باش و منم چشم به راهت تا بیای...
    منتظرتم تمام زندگیم...عشقم...نوکرتم...


    نوشته شده در دوشنبه 89/6/29ساعت 6:10 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

    با یا آوری اون روزهای قشنگ با تمام فاصله های بین آشناییمان در می یابم که

    هیچ چیز و هیچ کس در عشق ما دخالت نداشته جز خودمان.

    وقتی پرده ی کثیف فاصله ها را کنار میکشم در جستچوی توام

    وقتی تورا یافتم اولین کاری که در اولین فرصت میکنم

    شستن آن پرده ی چروکیده و چرکین فاصله است که من و تو را از هم جدا کرده بود.

    پس از شستن آن پرده حالا پرده ی تمیزی به نام عشق و محبت دارم

     آنرا از دیوار قلبمان آویزان می کنم تا همه بدانند ما عاشقیم...

    گرد و خاک دل شکستن را کنار می زنیم و با تمام عشق؛

    همه چیز را آماده ی یک زندگی قشنگ میکنیم.

    اما حیف این ها فقط رویایی بیش نیستند...

    حیف کسی عشق مارا باور ندارد.زیرا که بعضی عشق ها در هوس خلاصه می شوند؛

    بعضی ها می پندارند عشق ما از روی هوس است.

    گویا حس درونی ام می گوید تو عاشق باش...

    اما چطور...!!

    عاشق باشم گویند دیوانه است...اشکالی ندارد من دیوانه ام...

    من عشق خود را با هیچ عشق دیگر عوض نمی کنم

    و هرروز بیشتر انتظار باز آمدنش را خواهم کشید.

    اوییکه تمام زندگی من است و من با او زندگی را آغاز خواهم کرد.

    او را چون بتی می پرستم و خدای یگانه را حامی روزهای خوب و بدمان میدانم.

    می دانم هرآنچه او برایمان رقم زده به صلاحمان است.

    از تاریکخانه قلبم که بیرون می آیم جز تاریکی چیزی نمی بینم

    ای زندگی من؛ کجایی تا تاریکی را بر من روشن سازی؟

    کجایی که سرم را بر شانه هایت بگذارم تا نوازشم کنی.

    وقتی دستان خود را می بینم یاد دستان مهربانت می افتم که دستانم را نوازش می کرد.

    مروی بر خاطراتمان می کنم تورا می یابم

    می خواهم باز به آغوشت بیایم اما وقتی چشم باز میکنم میبینم

    تو نیستی و من فقط در رویا به سر می بردم.

    عمر من؛ کجایی تا این زندگی را پر کنی؟

    می دانم جداییمان دست هیچ کداممان نبوده اما باید ساخت و ساخت...

    تو را میخوانم. تویی که تمام نفس هایم از توست. پس بخند تا بهتر زندگی کنم.

    می دانم صدایم را می شنوی. منتظرت جوابت هستم ای دوست...


    نوشته شده در دوشنبه 89/6/29ساعت 6:9 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

    سلام تک گل باغ زندگی من؛

    نیستی و در نبودت کوله بارم سنگین است.

    کجایی تا کوله بار غم و تنهایی مرا سبک کنی؟

    کجایی تا همه بدانند عشق من بی وفا نیست فقط جایی رفته که مجبود بوده بره.

    کجایی تا دستان سردم را در دستان گرمت قرار دهی؟

    کجایی تا لبخند را باز بر لبانم بکشانی؟

    کجاست آن قلب صبورت که همیشه مرا آرام میکرد؟

    کجایی تا نوای عشق را باز هم برایم تکرار کنی؟

    خودت میدانی آن گرد و غبار دلم با یک نگاهت پاک می شود. پس برای همیشه با من بمان.

    زندگی
    هیچ وقت چیزی را که ما میخواهیم برایمان رقم نمی زند بلکه ما باید خودمان
    را با سرنوشت سازگار کنیم. در نبودت خیلی سختی می کشم. خسته شدم از خندیدن
    های تصنعی ام که همه را به اشتباه می اندازد.

    بیا عشق ابدی من...


    نوشته شده در دوشنبه 89/6/29ساعت 6:8 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

    دلیل بودن تو




    هر کسی دوتاست .

    و خدا یکی بود .

    و یکی چگونه می توانست باشد ؟

    هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .

    و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .

    عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .

    خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .

    و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .

    و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .

    و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .

    و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .

    اما کسی نداشت ...

    و خدا آفریدگار بود .

    و چگونه می توانست نیافریند .

    زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...

    و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .

    و با نبودن چگونه توانستن بود ؟

    و خدا بود و با او عدم بود .

    و عدم گوش نداشت .

    حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .

    و حرفهایی است برای نگفتن ...

    حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .

    و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...

    و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .

    درونش از آنها سرشار بود .

    و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟

    و خدا بود و عدم .

    جز خدا هیچ نبود .

    در نبودن ، نتوانستن بود .

    با نبودن نتوان بودن .

    و خدا تنها بود .

            هر کسی گمشده ای دارد .

                                 و خدا گمشده ای داشت ...


    نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:10 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

    3Jokes Love (8)

    نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:9 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

    3Jokes Love (5)

    نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 5:8 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

       1   2      >

    قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

    انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس