با چشمهایت میتوان یک عمر سر کرد با چشمهایت میتوان عمری دگر کرد با چشمهایت میتوان عاشق ترین شد بنیان شعر و عشق را زیر و زبر کرد با چشمهایت میتوان شب ها رها شد بر آبی امواج دریاها سفر کرد با چشمهایت میتوان صدها غزل ساخت طوفانی از شعر و غزل در بحر و بر کرد گویند میبارد خطر در وادی عشق عاشق که باشی میتوان صدها خطر کرد من شاعر شب های چشمان تو هستم !...با من که باشی عشق را باید خبر کرد
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد ای بوی اشنایی دانستم از کجا پیغام وصل جانان پیوند روح دارد هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت بر نیاد نه ان شب است که در میان ما گنجد به خاک پایت اگر ذره ای در هوا گنجد عشق در دل ماند و یار از دست رفت دوستان دستی که کار از دست رفت ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |