رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی ! رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ... گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید ! ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود ! در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم امروز باز این من بودم که ضربان یک لحظه دیدنت ایستادم و در اتش غرور سرخى نگاهت سوختم و تو مثل هر بار دیگر اضطراب ندیدن را در چشمان بی قرارم دیدى حسرت رفتنت را از سکوت نگاهم شنیدی و رفتی اینبار تلخ تر از هر بار میدانى؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و اشک مرهمى نیست بر اتش دل با این همه دل به این مى کنم که عطر ابى نفس هایت در میان خالى اندوهناک این شهر پراکنده است معنى باران!!!!!!!! چگونه التماست کنم که بمانى و حجم انبوه تنهایى ام را سیراب کنى؟؟؟؟؟؟؟؟
تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی
تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری
و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ...
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود
کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ...
رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که ....
قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم
و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!!
که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی ؟!!
ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی !
بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی !
اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود !
به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !
به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !
به حرمت بوسه هایمان ! نه !
تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !
خدانگهدار ... خدانگهدار
هنوز
عاشقم با اینکه عشق برام یه کابوسه . . . هنوز عاشقم با وجود اینکه عشق
برام یه شکنجه است . . . عاشق موندم چون با خودم قسم خورده ام که عاشق
بمونم . . . با اینکه عشق یه بازیه من این بازی رو دوست دارم . . . چون هم
بازیه من تا اخرش می مونه و منو دوست داره . . . با اینکه عشق زود گذره
ولی من گذر این لحظه ها رو دوست دارم چون می دونم زندگی و عمر زود تر از
عشق به پایان می رسه. . . صادق باش ای عشق جاودان . . . لایق باش . . .
لایق این دل پر از درد من باش می دونم که تو لایقی . . . می دونم که صداقت
دل تو اونقدر هست که دل پر از فروغ منو شرمنده پاکی کنه . . . بمون با من
. . . بمون چون دوستت دارم بیشتر از اونی که فکر کنی . . . یا تو قصه ها
بخونی . . . باید به حرف اونایی که می گن عشق براشون بی معناست بی توجه
بود . . . عشق تو این دور و زمونه نیست ولی من بهش اعتقاد دارم بزار فکر
کنن دیوونه ام
اتش نگاهت هنوز دیدگانم را مى سوزاند
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |