سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه

دیشب دلم گرفته بود

مثل هوای بارونی

دلم هواتو کرده بود

هوای شیرین زبو نیت

دلم میخواست گریه کنم

بگم که سخته تنهایی

ای همصدا ای آشنا

بگو که پیشم می مونی

نمی دونم چه حالی و کجایی و چه می کنی

ولی صدات تو گوشمه

می گی که اینجا می مونی

رفتم کنار پنجره

گفتم شاید ببینمت

دیدم محاله دیدنت

چون گل باید بچینمت

رو صندلی نشستمو یهو دیدم

یه قاصدک اومد پیشم

خبر آورد ای آشنا

یه رازی را بهت بگم ؟

گفتم بگو : آهی کشید

اومد نشست رو شونه هام

یواشکی چشماشو بست

تا نبینه اشک چشام

می گفت که تو یه راه دور

یه راه دور و سوت کور

مسافری نشسته بود

مسافره غریب و دلشکسته بود

از تو همش شکوه میکرد

با اشک گرم و دل سرد

می گفت که یادت نمیاد

اون روزای آخریه

چه قدر دلش می خواست که تو

نگاش کنی ، صداش کنی

بهش بگی دوسش داری

به شرطی تنهاش نذاری

تا اومدم بهش بگم برو بگو

دوسش دارم ، پاش می شینم

دیدم که اون رفته بود و

منم دارم خواب می بینم

 


نوشته شده در جمعه 88/8/29ساعت 11:15 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس