سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه

چهار شمع به آرامی می سوختند


محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.


اولین شمع گفت: 

 

 من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد.


فکر می کنم که به زودی خاموش شوم.

 

 هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم


و بعد خاموش شد.

 

 شمع دوم گفت:

 

 من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من

 

دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم . 

 

 حرف شمع ایمان که تمام شد ،نسیم ملایمی وزیدو آن را خاموش کرد.

 

 وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت:

 

  من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم،

 

 چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند،

 

 آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند


و عشق بورزند.

 

پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد .


کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. 


گفت:  شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید،


پس چرا دیگر نمی سوزید؟

 

 چهارمین شمع گفت: 

 

 نگران نباش تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع

 

های دیگر را روشن کنیم من امید هستم. 

 

 چشمان کودک درخشید،


شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.


بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود.


ما باید همیشه امید و ایمان و صلح وعشق را در وجود خود

 
حفظ کنیم


نوشته شده در جمعه 88/6/13ساعت 6:23 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس